مروری بر زندگي شهيد سرافراز فرامرز ابراهيمي

مجاهد فی سبیل الله بزرگتر از آن است که گوهر زیبای عمل خود را به عیار زخارف دنیا محک بزند

چه شيرين و دلنواز است به مقصود رسيدن و خالي کردن اين مايه تعلق و رنگ به رنگ و ابتدا بي رنگ شدن و جان سپردن سپس رنگ او گرفتن.

طلبه و بسيجي شهيد حامد (فرامرز ) ابراهيمي

.: زندگينامه

شهيد فرامرز ابراهيمي، در نهم آبان ماه ۱۳۴۵ مصادف با سوم شعبان متولد شد. از همان ابتداي کودکي استعداد و ادب خاصي داشت و دستورات ديني خصوصاً طهارت را خيلي اهميت مي داد. در سه سالگي دعاي توسل و سوره هاي اواخر قرآن و دعاهاي کوچک را حفظ بود. حتي در اين سن نمازش ترک نمي شد و با تک تک اعضا خانواه جداگانه نماز مي خواند. گوشيه گير بود و کمتر با بچه هاي ديگر ارتباط برقرار  و با آنها بازي مي کرد ولي با سن کم متوجه طبيعت و عجايب خلقت بود تا اينکه وارد مدرسه شد. از استعدادهاي خاصي برخوردار بود به همين دليل تا کلاس پنجم هميشه مورد تشويق معلمين و کادر مدرسه قرار مي گرفت. سال پنجم بود که در امتحان ورودي مدرسه ي تيزهوشان قبول شد. به او پيشنهاد شد که وارد اين مدرسه شود اما با مخالفت خانواده مواجه شد. اولاً اينکه تنها پسر خانواده بود و دوري سخت بود و ثانياً والدين نمي خواستند که او زير نظر تربيت هر کسي خصوصاً رژيم پهلوي با آن همه فساد موجود پرورش پيدا کند.
بعدها در زمان انقلاب همراه خانواده در تظاهرات و فعاليت هاي انقلابي شرکت مي کرد. چون آن زمان سن کمي داشت نمي توانست فعاليت مستقلي داشته باشد. پس از پيروزي انقلاب در جهاد سازندگي همراه خانواده شرکت مي کرد و همچنين در نماز جمعه ها و دعاي کميل نيز حضوري فعالانه داشت. هنگامي که وارد دبيرستان شد، شهيد مهدي محقق (پسر امام جماعت مسجد) با او آشنا شد و بخاطر سر به زيري و حالت هاي خاصي که داشت او را به بسيج دعوت کرد و او تحت تاثير نيروهاي بسيج قرار گرفت و به بسيج علاقمند شد و همواره در راه خدمت به آن از هيچ کوششي فروگذار نبود.

شهيد در انتخاب دوست همواره سعي مي کرد که در عين اينکه با همه رفتار اسلامي برخورد کند و آن ها را انتخاب کند و بعدها نيز به اين دوستي وفادار بود و به آن اهميت مي داد و اعتقاد داشت که دوست حقيقي آن کسي است که راهنماي انسان بسوي سعادت و کمال انسان باشد. در سال ۶۱ بود که دوستان به ايشان پيشنهاد کردند که وارد حوزه بشوند و درس حوزوي بخوانند وقتي اين مسئله را با خانواده در ميان گذاشت ابتدا با مخالفت روبرو شد که با توجه به استعدادي که داشت ترک تحصيل را به صلاح ايشان نمي ديدند ولي بالاخره با اصرا فراوان توانست رضايت والدين را جلب کند و در مقابل والدين که مي گفتند ديپلم بگير و بعد درس طلبگي بخوان مي گفت که ( انسان بايد هرچه زودتر خودش را از اين دنيا و قيد و بندهاي آن و تعلقات آن رها کند، بهتر و مفيدتر است).

به هر حال همراه دوستان وارد مدرسه ي قائم چيذر شد و با استعداد و علاقه ي خاصي که به درس پيدا کرده بود اين مدرسه او را قانع نمي کرد و در فکر رفتن به قم شد. با تلاش و همت فراوان توانست وارد قم شود. در هنگام امتحان ورودي به قول پدر با توجه به سن کم و اينکه ۲ سال بيشتر درس نخوانده بود ولي از بين عملياتي که چندين و چند سال درس خوانده بودند و به درجه ي حجت الاسلامي هم رسيده بودند، قبول شد و توانست وارد مدرسه امام محمد باقر شود و به تحصيل در سطح بالايي ادامه دهد و در پايان در ۱۷ مهر سال ۶۵ ملبس به لباس مقدس روحانيت شد و از آنجايي که در رشته ي اجتهاد درس مي خواند قرار بود که پس از بازگشت از جبهه به دست مبارک امام ره، ملبس به لباس روحانيت بصورت رسمي شود. ولي مقدر چنين بود که به دست آقا و مولاي خود حسين علیه السلام به خلفت زيباي شهادت ملبس شود، و با خونش مسئوليتش را که دفاع از مقدسات اسلام و عمل به تکليف است به زيباترين شکل آن به انجام برساند.

اولين تاريخ اعزام فرامرز ۱۱ دي ماه ۱۳۶۱ به جنوب بود که ابتدا در مقابل مخالفت والدين سعي کرد که آنها را راضي کرده باشد تا اينکه با شور و شوق غير قابل وصف راهي جبهه ي نور عليه ظلمت شد. شهيد نه تنها از کودکي بلکه در نوجواني و جواني يک شخصيت الهي و خدايي بود ولي چيزي که بيشتر از هر چيز جلوه مي کرد حرکات و رفتارش يک سال قبل از شهادت و يا بهتر بگویيم از شهادت دوست و همرزمش مسلم که بسيار تغيير کرد و به اوج عرفان و تقوا رسيد. از برخوردها و حتي چهره اش قابل فهم بود که او مرد خدايي است و متعلق به اين سراي پر از زر و تعلقات نيست و آماده است براي پر کشيدن. تا اينکه سه شنبه ۲۴/۹/۶۵ در واحد تبليغات قم ثبت نام نمود و همان روز براي خداحافظي به تهران رفت. در آخرين لحظات شهادت را مي شد در چشمانش خواند و  همچنين از آخرين صحبت هايش. بنا به گفته ي همرزمان، در بين راه جز شعر شهادت و مصيبت اهل بيت و قرآن نخواند، چرا که قبل از آن از دنيا بريده شده بود.
در جبهه تشويق نامه هايي دريافت کرده بود و در عمليات کربلاي ۴ شجاعانه شرکت جست و به قول خودش (پيروز مندانه) به مسجد مسعوديه بازگشت. در عمليات کربلاي ۵ هم حضور فعال داشت. او شب قبل از عروج غسل شهادت کرده بود و همچنين در آخرين لحظات با تنها آب ذخيره اش وضي مجددي گرفت و اين وضو، وضوي ديدار بود. آري ناپاکان را به آن ديار و لقاء دوست راهي نيست.

او و ۴ نفر از بسيجيان که در گردان ۱۵۵ علي اصغر همدان بودند، مسئول آزادي يکي از پل هاي مستقر در روي درياچه ماهي بودند که يکي از همرزمانش تعريف مي کند که به علت موقعيت بد، يکي از سنگرها براي ما مشخص نبود که طرف مقابل، سربازان ايراني هستند يا سربازان عراقي؟! در شک بوديم که شهيد فرامرز با تسلطي که بر عربي داشت چند جمله اي صحبت کرد و سربازان عراقي که گمان مي کردند اينان نيز عراقي هستند دست تکان داده و به عربي صحبت کردند و بدين وسيله با يک رگبار و چند گلوله ي آر پي جي همه آن ها به درک واصل شدن و در آخر هم اين پنج نفر يکي از پل هاي روي درياچه ي ماهي را آزاد و در آخرين لحظات آن دو نفر به ديدار معشوق شتافتند و ۱ نفر مجروح، ۱ نفر هم پيروز مندانه به شهر خود بازگشت، تا پيام رسان خون شهدا باشد.

شهيد فرامرز ابراهیمی در نيمه شب سی ام دیماه ۱۳۶۵ در منطقه ي عملياتي شلمچه (درياچه ماهي) در عمليات کربلاي ۵، بر اثر اصابت ترکش به پهلو، روح ملکوتيش به ديدار دوست شتافت و مسئوليت سنگين تري را بر دوش ما نهاد. مزار اين شهيد بزرگوار در گلزار شهدای بهشت زهرا – قطعه ۲۹ است.

 

.: وصيت نامه

بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و هو خير ناصر و معين
و بشر الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون – کل نفس ذائقة الموت ثم النيا ترجعون

با عرض سلام به حضور ولي الله الاعظم و نائب برحقش و خانواده ي عزيز و گرامي شهدا و جانبازان و تمامي رزمندگان و خانواده ي عزيز و اقوام و دوستان. اميدوارم در پناه تائيدات آن ذات يگانه به عبادت براي خودش مشغول باشيد.

در مسلخ عشق جز نکو را نکشيد     روبه صفتان زشت خود را نکشند
گر عاشق صادقي بر مردن مهراس    مردار بود هر آنکه او را نکشند

مطلب اول اينکه، اگر شهيد شدم شما دعا کنيد که جزو شهداي صدر اسلام محسوب شوم چون فکر را مي کشند، ان شاءالله که جزو نيکان باشيم و بعد از اينکه از همه ي کساني که مرا مي شناسند و ديني برگردن من دارند به خانواده ام مراجعه کنند و آن ها نيز حقش را ادا کنند و از همگي حلاليت مي طلبم و اميدوارم مرا بيامرزند. قرآن مي فرمايد: ببخشيد و عفو کنيد آيا دوست نمي داريد خدا بيامرزد شما را.
و اما مطلب اساسي اينکه، همه ي شما را به تقوي، اطاعت از ولايت فقيه، عبادت، پشتيباني از جبهه ها و تمام کارهاي معروف وصيت مي کنم. اميد دارم در خط ولايت زندگي کنيم و با ائمه محشور شويم.

به برادران بسيج بگویید روح معنويت را تقويت نمائيد. به برادران مدرسه بگویید روح طلبگي را زنده نگه داريد و بعد معنويت و عرفان را بالا ببريد. با خدا صادق باشيد خدا با شما صادق است. دعا فراموشتان نشود، شفاعت فراموشمان نمي شود. ان شاءالله

پدر و مادر و خواهرانم، اولاً عذرخواهي مي کنم از شما ان شاءالله ببخشيد مرا، من فرزند و برادر خوبي نبوده ام هرگز و شما خواهران و پدر و مادر خوبي بوده ايد هميشه، در دعاها و نماز جمعه و جماعات شرکت کنيد، صبر را پيشه ي خود کنيد، خدا با صابران است و برادر فرزاد نيز اميدوارم در اين اندک زمان خطايي ديده است. ببخشد و اما مطلب آخر اينکه: اگر چه من در بين شما نيستم تا از روزي ظاهري خدا استفاده کنم ولي از نعمات خدا بهره مندم. خرجها را کم کنيد، سر و صداي زياد نکنيد، در مراسم ياد حسين باشيد که سيد آقاي شهيدان است، دست از اطاعت از امام امت بر نداريد خدا پشتيبان شما است. قال علي (ع) ان الجهاد باب من ابواب الجنة فتخة الله الخاصة اوليائه: جهاد دري از درهاي بهشت است که خدا براي اوليا مخصوصش باز مي گرداند.

شب عمليات – جنوب ششم اسفندماه ۱۳۶۲- حامد ابراهيمي

 

 

روحش شاد و ياد و نامش گرامي باد.