روحاني شهيد سيد ابراهيم هاشمي

رضایت از همسر و احترام خاص برای او قائل شدن/طلبه شهیدی که محبت را در خانه حاکم کرد

خاطره از همسر شهید:" مقام معظم رهبري، در آن زمان که خطبة عقد ما را خواندند فرمودند: «دورة تجرد، ديگر به پايان رسيده است و بايد فعاليت هاي داخلي و خارجي را تنظيم نمائيد.» همسرم ، هميشه عامل به اين رهنمود بود."

روحاني شهيد: سيد ابراهيم هاشمي فرزند: سيد محمد
استان: اصفهان شهرستان: كاشان
تولد: ۱۳۳۹ شهادت: ۱۱/۵/۶۵ ـ مهران
روحاني شهيد سيد ابراهيم هاشمي به‌سال ۱۳۳۹ در خانواده‌اي مذهبي و زحمت‌كش در روستاي رهق از توابع كاشان چشم به‌جهان گشود. كودكي را در دامان پدر ومادر مهربان و مؤمن سپري كرد و پاي به دبستان نهاد. دوره ابتدايي را در زادگاه به‌پايان برد و آن‌گاه به همراه خانواده به تهران هجرت كرد و در يكي از محله‌هاي جنوب شهر سكني گزيد. اين عزيز خدا، در کنار تحصيل و درس، قالي‌بافي هم مي‌كرد و از دست‌رنج و بازوي پرتوان خود بهره مي‌جست. وي تنها به درس و كار اكتفا نمي‌كرد و در جلسات مذهبي هم شركت مي‌كرد و خود عامل مهمي در تشكيل اين جلسات بود و اخلاق و تاريخ اسلام و قرآن و حديث تدريس مي‌كرد و علاقه وافري به اين جلسات داشت. اين فعاليت‌ها را در مساجد سازماندهي مي‌كرد و اهميت زيادي براي مسجد قائل بود و سعي در روشن‌كردن اذهان جوانان نسبت به ظلم و ستم رژيم پهلوي داشتو در سال ۵۶ با دوستان خود براي ملاقات با حضرت امام، راهي مرز كشور شدند كه به‌علت دستگيري چند تن از دوستان توسط ساواك، موفق به زيارت حضرت امام نشدند. سيد، نقش مهمي در پخش اعلاميه در مدارس دبيرستان و سطح شهر داشت كه چندين بار از طرف مسؤولين مدرسه به ساواک معرفي شد و مورد اذيت و آزار قرار گرفت. ايشان در حادثه تاريخي ۱۷ شهريور نيز حضوري چشم‌گير داشت. شهيد در همين زمان‌ها با حوزه علميه قم هم در تماس بود و معتقد بود كه بايد سرچشمه وصل شود تا بتواند به ريشه‌ها آب برساند و همين فكر سبب شد كه بعدها وي در لباس روحانيت به تكليف خود بپردازد.
او در كميته استقبال از حضرت امام قرار داشت و بعد از پيروزي انقلاب، در ابتداي تأسيس حزب جمهوري اسلامي با شهيد بزرگوار بهشتي آشنا شد و از تفكرات بلند آن شهيد عزيز بهره‌هاي فراواني برد و در فعاليت‌هاي حزب شركت گسترده‌اي داشت و از طرف شهيدبهشتي اجازه يافته بود كه غذاهاي اضافي پادگان‌ها را بين فقرا و محرومين پخش كند تا اسرافي صورت نگيرد.
ايشان با خانمي پاك‌دامن و عفيف كه از خانواده‌اي مذهبي و اصيل و داراي تحصيلات حوزوي بود ازدواج كرد. وي ازهمسرش بسيار راضي بود و احترام خاصي براي او قائل بود.
اين شهيد عزيز براي امر تبليغ، به‌مناطق محروم مي‌رفت و معارف بلند قرآني و ديني را منتشر مي‌كرد. يكي از آن مناطق، روستاهاي شهرستان كهنوج بو.د بارها به مناطقي از كهنوج كه دور افتاده و بي‌آب و جاده بود سفر مي‌كرد و جلسات علمي و ديني و مجالس عزاداري سيدالشهدا را برگزار مي‌كرد. در كنار اين فعاليت‌ها، به‌مناطق جنگي هم اعزام مي‌شد و در مبارزه با دشمنان دين و وطن در عمليات‌هاي مختلفي شركت ‌كرد كه كربلاي ۱ يكي از آن‌ها بود كه سرانجام در تاريخ ۱۱/۵/۶۵ در منطقه عملياتي مهران پس از سال‌ها مجاهدت و ايثار به درجه رفيع شهادت نائل آمد و با عمل خويش درس ايثار‌ و فداكاري و شهادت در راه دين و اسلام را به جوانان نشان داد.

خاطراتي از روحاني شهيد سيد ابراهيم هاشمي
«هدية امام»
«شهيد هاشمي» ضمن انجام وظيفه و خدمت از مسايل شرعي و احكام غافل نبود. در سال ۵۹ هنگامي كه ايشان در پادگان «نوژه» در كار سياسي و عقيدتي آن پادگان مشغول بود، پس از صحبت با «شهيد دكتر بهشتي » و اخذ نامه از طرف ايشان، پيشنهاد داد كه غذاي باقي مانده و اضافي پادگان را بيرون از آنجا ، بين فقرا تقسيم كنند. شهيد هاشمي خودش اين كار را انجام مي داد و به مردم مي گفت: اين غذا از طرف امام است.
«به نقل از همرزمان»
«عمل به نصيحت دوست»
شهيد هاشمي به خانواده و رفتار خويش در بيرون و درون خانه بسيار اهميت مي داد . هنگامي كه «ايت ا… العظمي خامنه اي » مقام معظم رهبري، در آن زمان خطبة عقد ما را خواندند فرمودند: «دورة تجرد، ديگر به پايان رسيده است و بايد فعاليت هاي داخلي و خارجي را تنظيم نمائيد.» همسرم ، هميشه عامل به اين رهنمود بود. چيزي كه برخانوادة ما حاكم بود محبت بود؛ چه در مقابل من و چه در مقابل كودكان. همچون رسول خدا (ص) بچه را بر دوش سوار مي كرد و مركب آن مي شد. براي همسر بسيار احترام قائل بود . به درس خواندن خانم ها بسيار تأكيد مي ورزيد؛ حتي كودك را نگهداري مي كرد تا من بتوانم درس بخوانم. به راستي او يك نمونة كامل اخلاق اسلامي بود. «به نقل از همسر شهيد»
«غيرت ديني»
فرزندم، ابراهيم همه كارهايش از روي حساب بود. در عين اينكه تعصب خاصی نسبت به مسائل ديني و مذهب داشت ، از حدود عقل و اعتدال نيز خارج نمي شد. به ياد دارم، زماني قبل از انقلاب، تلويزيون خريده بوديم. وقتي فهميد كه تلويزيون در خانه است، در خانه نيامد و شب را نيز پشت در خانه، داخل حياط خوابيد. شب و روز نيز به همين منوال گذشت. آخر به او گفتيم : «تلويزيون را مي فروشيم» . گفت : «پول آن حرام است.» گفتيم :‌«اصلا آن را بشكن. » و مي گفت : اسراف است. رفت و سيم هاي آن را قطع كرد و گفت :‌«آن را كنار مي گذاريم. هر وقت كه علما آن را حلال دانستند، از آن استفاده مي كنيم. «به نقل از مادر شهيد»
«راهم را ادامه دهيد»
چند روز قبل از شهادت همسرم، او را در خواب ديدم . روي مكان بلند ايستاده بود و از دور اسلحه اش را به من نشان داد. و گفت: «اسلحة مرا به فرزندم مهدي بده. » گفتم :‌«اين اسلحه براي او بزرگ است » گفت : در آينده به دردش مي خورد. «به نقل از همسر»

استان : اصفهان شهرستان : كاشان شهادت :‌۱۱/۵/۶۵ ـ مهران