شهید روحانی امیر حسین صالح پرور

خدایا چه باک دارم که تو را دارم-روحانی شهید امیر حسین صالح پرور

خدایا:تو شاهدی که این حقیر برادر و دوستی را از دست دادم که او را شایسته تکریم میدانم و به تعبیر امام عزیزم (که در باره یکی از شهدا فرموده بود) اگر شهید نشده بود عجیب بود. امیر حسین معنای زندگی را فهمیده بود و موفق شده بود به این فهم عمل کند. خدایش رحمت کند و دعای او را درباره دوستانش مستجاب گرداند.

زندگینامه
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه:
انسان همانگونه می‌میرد که زندگی میکند و مرگ هر انسان بیانگر کارنامه زندگی اوست آن که با خفت می‌میرد یقینناً با خفت زیسته و جز این مگر او را شایسته نبوده است و آنکس که با عزت ومردانگی می‌میرد یقینناً زندگیش نیز سرشار از حماسه وعزت طلبی بوده است. اگر این سخن را بپذیریم پس باید جواب این سئوال را که چرا خداوند عده خاصی را برای فوز شهادت انتخاب میکند در حالات و روحیات شهیدان در زمان حیاتشان جستجو کنیم و همچنین اگر ما آرزوی شهادت داریم باید همچون شهیدان زندگی کنیم تا همچون آنان بمیریم و دقیقاً بهمین علت است که باید در زندگی شهداء تامل کنیم لذا نگاهی داریم به زندگی شهیدی از تبار خونین روحانیت مبارز شیعه که با خون خود به اسلام و انسانیت حیات ارزانی داشته اند.
تولد و تحصیلات:
روحانی شهید امیر حسین صالح پرور در تاریخ ۸/۱۱/۴۲ در تهران متولد شد، از همان کودکی آثار متانت و وقار در حرکات و رفتار او کاملاً نمایان بود و از همان ابتدای حیات پربرکتش به قرآن و مسجد علاقه داشت. دوران تحصیل خود را ابتدا از شهر تهران شروع کرد و تا کلاس اول راهنمائی در تهران خواند سپس همراه پدرش که به شیراز جهت ادامه خدمت در نیروی هوائی منتقل شده بود به شیراز آمد، کلاس دوم راهنمائی و سوم راهنمائی را در مدرسه راهنمائی پایگاه هوائی و دوره دبیرستان را در دبیرستان ابوذر سپری کرد. در همین ایام بود که انقلاب شکوهمند اسلامی ملت قهرمان ایران به اوج خود رسید، شهید صالح پرور با اینکه در جوی مانند پایگاه هوائی که نظام منحط سابق تلاش بسیار در پیاده کردن فرهنگ غرب در آنجا می‌کرد رشد کرده بود، اما همگام با دیگر برادران ارتشی که علیرغم تلاشهای فرهنگی نظام پوسیده شاهنشاهی اصالت اسلامی و میهنی خود را حفظ کرده بودند در تظاهرات خیابانی شرکت میکرد و اگر لازم میشد بطور مخفیفانه از محدوده پایگاه خارج میشد تا خود را به سیل خروشان مردم برساند و واقعاً با توجه به جو فساد از یکطرف و فشار ارعاب از سوی دیگر انجام چنین اعمالی برای جوانی در سن او بسیار اعجاب برانگیز و تحسین آفرین بود پس از پیروزی انقلاب در نهاد های انقلابی پایگاه فعالیت چشمگیر داشت و با دوستان دیگرش همچون شهید عمادی در هر کجا که لازم بود آستین خدمت را بالا میزد.
شبها را در گروه ضربت به پاسداری از ره آوردهای انقلاب میپرداخت و روزها در انجمن اسلامی به فعالیت مشغول بود و همزمان با آن در بسیج آیه ا… ربانی و بعدها در سپاه پاسداران شرکت فعال داشت. در زمانی که جریانات منافقین و بنی صدر خائن مسئله روز بود بهرطریق ممکن سعی در تضعیف و افشای این جریان انحرافی داشت و با بحثهای سیاسی از یکطرف و شرکت در درگیریهای خیابانی از طرف دیرگ سعی میکرد وظیفه خویش را به انجام برساند. پس از اتمام سال سوم نظری در رشته علوم تجربی تصمیم گرفت که سال چهارم را شبانه ادامه دهد و روزها بعنوان مسئول امور تربیتی بکار در یکی از مدارس بپردازد اما پس از انجام امتحان ورودی و مصاحبه شفاهی مسئولین با مشاهده سطح بالای معلومات وی او را بعنوان دبیر دینی در مدرسه راهنمائی شهید مطهری برگزیدند…….. پس از اتمام دوره دبیرستان برای تحصیل علوم دینی و تکمیل کمالات نفسانی وارد حوزه علمیه آقا باباخان می‌شود خود در این مورد در دفترچه خاطراتش مینویسد:
با تصمیاتی که از قبل گرفته بودم بالاخره روز شنبه ۱۹ تیر مصادف با ۱۸ رمضان (سال ۶۱) وارد حوزه علمیهآقا باباخان شدم و انشاءاله با توفیق الهی میخواهم سریع پیشرفت کرده و علوم مختلفه را فرا بگیریم. در حوزه با استعداد شگرفی که از خود نشان داد خیلی زود توجه دیگران را بخود جلب حکرد و خیلی سریع و دقیق درسی را که طلاب معمولاً در عرض ۲ الی ۳ می‌خواند در عرض یکسال تمام کرد نه تنها مطالب علمی را با جدیت و تلاش زیاد فرا می‌گرفت بلکه به کمالات نفسانی هم توجه کامل داشت هم حجره‌ای او می‌گوید: من دقیقاً بخاطر دارم که چگونه شهید صالح پرور در نیمه‌های شب از خواب برمیخواست و به نماز شب می‌ایستاد و در حین نماز همچون ابر بهاری گریه میکرد. با جدیت بسیار به تحصیل علوم دینی اشتغال داشت که حوادث ناگوار در زندگی او اتفاق افتاد و خداوند با این امور بتدریج او را برای رسیدن به بالاترین درجات ایمان و تقوا که همان شهادت در راه حق است آماده کرد و او در مقابل همه گرفتاریها و مشکلاتی که برایش پیش می‌‌آید همچون کوه مقاومت میکرد. آنگاه که مشکلات به او ج خود میرسید و روح او را در فشارمیگذاشت روبسوی تنها تکیه گاه خود میکرد و در دل شب با او به راز و نیاز برمیخواست و در دل خود با او میگفت و از او کمک میخواست و با تک تک سلولهای بدن خود خدا را صدا می‌زد و میگفت: اما خدایا: چه باک دارم که تو را دارم و تو از همه ایشان کفایت خواهی نمود. حسبی ا… و نعم الوکیل
و خدایا تو تنها وکیل و یاور باش کان حقاً علینا نصرالمومنین.
و خدایا تو تنها مرا مدافع باش ….. ان ا… یدافع عن الذین آمنوا.
و تو تنها مرا عزت بخش – المره لله و لرسوله و للمومنین.
و تو مرا بدریای نور خویش راهنما ساز و از تاریکیهای ظلمت بیرون کش….. الله ولی الذین آمنو یخرجهم من الظلمات الی النور.
بعد از مدتی راهی قم شد در قم با مشکلات مادی زیادی مراجه میشود ولی هیچگاه در مقابل این مشکلات عزت و علو خود را از دست نمی‌دهد و چون هدف خود را تحصیل علوم دینی و در کنار آن کسب فضائل اخلاقی قرار داده بود با این مشکلات بعنوان یک آزمایش برخورد میکرد که پیروزی در آن را مایه رسیدن به درجات و مقامات عالی معنوی می‌دانست برای ادراک کامل این سخن که چگونه شهید بزرگوار فقر و عزت را بهم آمیخته بود تنها به ذکر یک نمونهه اکتفا میکنیم. او برای یکی از دوستان نزدیکش تعریف میکرد که: یکبار در حالتی که تمام پول من فقط ۱۰ تومان بود و تا روز اول ماه هم چند روزی فاصله داشت میهمانی بهخانه ما آمد، من چند لحظه‌ای بیرون رفتم و آن ۱۰ تومان را انگور خریدم وجلوی آن شخص گذاشتم تا مبادا بفهمد که ما در مضیقه هستیم البته بعد از آن خدا فرجی کرد و وضعمان بهتر شد. وقتی که انسان این بزرگواریها را از زمان حیات شهدا میشنود یقین پیدا میکند که شهادت یک مرگ معمولی نیست بلکه درجه بالاتری از حیات است، شهادت یک درجه است یک مقام است که جز با طی کردن درجات قبلی به ان مقام نمیتوان رسید.
با وجود همه مشکلات با کوشش بسیار به تحصیل و تکمیل دروس خود میپرداخت و با جدیت تمام در جهت بالا بردن سطح علمی و ایمانی خود تلاش میکرد که با دقت و عشقی که خاص خودش بود دروس حوزه را تا حدود رسائل و مکاسب پشت سرگذاشته بود و همراه دروس اصلی به تفسیر و احادیث و مطالعه تاریخ اسلام و همچنین مطالعات سیاسی و اجتماعی توجه کامل داشت تنها چیزی که در دروس او وقفه ایجاد میکرد احساس مسئولیتی بود که برای تبلیغ در جبهه و روستاها در خود احساس میکرد. شهید صالح پرور در هر فرصت مناسبی که بدست میآورد به جبهه میرفت زیرا اعتقاد او کما اینکه خود بارها گفته بود براین بود که اگر تحصیل علم همراه با تبلیغ در جبهه نباشد باعث میشود که انسان بصورت یک عالم بی تعهد و بی مسئولیت درآید این علم نه تنها راه سعادت را به انسان نشان نمیدهد بلکه خود حجاب اکبر نیز هست بارها به جبهه رفت و در عمیاتهای مختلفی از جمله آزاد سازی شهرستان شرکت داشت در ادامه فعالیتهای تبلیغی خود در تابستان سال ۶۵ جهت سرپرستی دایره عقیدتی سیاسی نیروی زمینی به اسلام آباد غرب اعزام شد و خود علت این انتخاب را دو امر ذکر میکرد.
۱٫ارتباط مستقیم حوزه مسئولیتی او با جبههه جنگ.
۲٫نیاز شدید آن منطقه به روحانی البته باید توجه داشته باشیم این انتخاب درحالی بود که برای ایشان امکان تبلیغ کردن در بهترین نقاط و حتی تهران هم بود اما او بخاطر اینکه احساس کرده بود که نیاز در جای دیگر است. نمی‌توانست خود را با الفاظی همچون اینکه (خوب تهران هم احتیاج است) و از این قبیل بفریید و راحتی جسم را به قیت تسلط نفس بفروشد او راحتی خود را در خدمت بخلق میدید راحتی خود را در این میدید که شریک غم محرومان و مظلومان باشد همین روحیه کمک به مظلوم و ستیز با ظالم بود که باعث برخوردی دائمی بین او و یکی از فرماندهان ارتش شده بود و او نمیتوانست شاهد ظلمها و زورگوئی‌های وی باشد وبا توجیه‌های بی اساس شانه خود را از زیر بار مسئولیت خالی کند کما اینکه خود در گزارش کارش مینویسد: در پی انجام این وظیفه حساس و خطیر اینجانب با فرمانده پادگان سلمان فارسی که هنوز ذهینات و تفکرات سابق را بردوش میکشد اختلاف پیدا کردم…… این حقیر دو مرتبه با شدت هرچه تمامتر با ایشان درگیر گردیدم در مرتبه اول ایشان چند سرباز را بشدت کتک زده و مورد انواع فحاشیها در مقابل جمعیت زیادی قرار داده بودند. او درد ، دین داشت، درد او درد خلق بود وبا تمام وجود این درد را احساس میکرد این درد آنچنان عمیق و ژرف بود که صدای خود را به فریاد بلند کرده بود و درجهت احقاق حق مظلوم از بذل مال و آبرو دریغ نداشت و سعی میکرد که بهر طریق ممکن مشکلی از مشکلات محرومین را حل کند اما وقتی که کسی او را در ک نمیکرد و دردها بر قلب بزرگ او فشار میآورد با تنها مونس و یاور خود به مناجات برمیخواست و هرچه در دل داشت برای کاغذ بیان میکرد زیرا تنها کاغذ بود که هم گوش شنوائی برای دردهای او داشت و هم هرگز او را به سکوت دعوت نمیکرد چه خود میگفت:
خدیا غمها و مشکلات عالمیان را مشکلات و مصائب خود میدانم از فلاکت و بدبختیهای عده‌ای دلم بدرد میآید و خودم را مسئول و مکلف میبینم و سکوت را جایز نمیشارم دوست دارم فریاد بزنم و همه تلاش خویش را برای رفع این ظلمها و تعدی و بی عدالتی بکار گیرم و اما عده ای این مسئله نه تنها برایشان مهم نیست بلکه حتی خود دست در این ظلمها و تبعیضات و بی عدالتیها دارند و یا لااقل ساکت و بی تحرک شاهدی براین جنایات و بی عدالتها می‌باشند و آنگاه میان خود و ایشان تفاوتها و فاصله‌های بسیار مییایم و از ایشان بیزار میگردم و در وجودم احساس نوعی تنفر میکنم و باز آنگاه به این قلم پناه میبرم و سر درد و دل را با این آشای خوب خویش باز مینمایم شاید تسلی یابم. با وجود تمام مشکلات و موانعی که در راه انجام وظیفه خود داشت توانست خدمات قابل توجهی در محدوده مسئولیت خود (پادگان سلمان فارسی اسلام اباد غرب) به انجام رساند که به عنوان نمونه میتوان موارد زیر که در گزارش نهائی فعالیتهای محوله وی آمده است اشاره کرد:
۱٫تنظیم یک برنامه دقیق و منظم برای رساندن کمکهای مردمی به نقاط تحت امر پرسنل و یگان.
۲٫کمک به سربازان بی بضاعت وعیالوار.
۳٫رسیدگی به شکایات پرسنل اعم از وظیفه و کادر و پیگیری تا رفع آنها و جلوگیری از ایجاد فساد و فحشاء و رفع تبعیضات و کنترل دائمی و مستمر بر اجرای شئونات اسلامی در پادگان
پس از اتمام ماموریتش به قم مراجعت میکند تا تحصیلات خود را ادامه دهد در کنار فعالیتهای درسی در حوزه جهت تدریس دینی و قرآن در دبیرستانهای تهران به تهران رفته و تا زمان شهادتش در آنجا فعالیت داشت هنگامیکه عملیات کربلای ۵ به اوج خود رسیده بود بشوق خدمت به اسلام و به عشق در کنار رزمندگان بودن زن و فرزند یکساله‌اش را رها کرد و به جبهه رفت، در جبهه با شور و شوق بسیاری اصرار داشت که در کنار رزمندگانی باشد که مستقیماً با دشمن کافر در ستیزند عشق به معبود آنچنان روح او را مشتعل ساته بود که وقتی فهمید جبهه به روحانی احتیاج دارد سر از پا نشناخته و هرچه داشت گذاشت و بسوی جبهه رفت، درجببه نیز جائی را انتخاب کرد که از همه جا مشکلتر بود در جبهه روحیه‌ای عجیب داشت گو اینکه آمده بود که بتمام دردهای خود خاتمه دهد و به آمال و آرزوهای خود برسد و لذا بسیار شادمان و خوشحال بود. تا اینکه سرانجام در تاریخ ۸/۱۱/۶۵ یعنی دقیقاً در سالگرد تولدش به آرزوی دیرینه خود رسید و با شهادت خود تولد جدیدی را آغاز کرد.
او با زندگی و شهادت خود درسهای فراوانی به دوستان و هم رزمانش داد و به همه آموخت که چگونه باید زندگی کرد تا با عزت از دنیا رفت و چگونه باید در کمال گمنامی تنها بنده خدا بود و پس او با شهادت خود بار دیگر روحانیت را معرفی کرد و به همه جهانیان فهماند که معنای حکومت روحانیت و علمای اسلام بر یک کشور آن نیست که خود در صدر بنشینند و مشکلات را به جامعه تحمیل کنند بلکه خود در کنار مردم و در مواردی پیش از مردم در پیشبرد اهداف انقلاب و مملکت اسلامی خویش حاضر به تحمل مصائب و مشکلات موجود هستند. او رفت و با رفتن خود همه دوستان و آشنایانش را در غمی جانکاه مافی گذاشت غمی که با تجدید خاطرات او و اعمال و رفتارش ومردانگی و گذشتش هر آن بیشتر و بیشتر می‌شود، در نزد هرکس سخن از شهادت او میرفت با ذکر خیر از او حسرت خود را از دست دادنش اظهار میداشت. در اینجا برای حسن خاتمه زندگینامه این شهید بزرگوار جمله‌ای از استاد گرامی حجت الاسلام و المسلمین حاج آقا موحد (دام ظله ) که در باره شهید صالح پرور فرموده است ذکر میکنیم:
خدایا:تو شاهدی که این حقیر برادر و دوستی را از دست دادم که او را شایسته تکریم میدانم و به تعبیر امام عزیزم (که در باره یکی از شهدا فرموده بود) اگر شهید نشده بود عجیب بود. امیر حسین معنای زندیگی را فهمیده بود و موفق شده بود به این فهم عمل کند. خدایش رحمت کند و دعای او را درباره دوستانش مستجاب گرداند.
اللهم الحقنا به بحق محمد و آل محمد