طلبه شهید محمد سمندر 

اگر شما در خط اسلام و انقلاب قرار بگیرید، همه شهدا از دست شما راضي خواهند بود؛

اي خانواده‌هاي شهدا و اي کساني که هنوز بدن مطهر عزيزانتان به دست شما نرسيده و اي خانواده‌هايي که تنها يادگار خود را به خدا هديه داديد! خوش به حال شما که خداوند از بين هزاران جوان، جوان شما را انتخاب کرد و برد؛ مگر هر کسي لياقت دارد که جزو خانواده شهدا قرار گيرد؟!

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
زندگی نامه طلبه شهید محمد سمندر
طلبه شهید محمد سمندر، فرزند محمد حسن، در روز اول بهار سال ۱۳۴۴ در خلخال دیده به جهان گشود.
خورشید مهربان و کرم عطوفت در آسمان آبی حیات خانواده سمندر، گلبرگ های جان این مولود تازه وارد را شاداب و با طراوت ساخت. او از دل همین ایمان ورزی ها و عواطف، راهی جاده های سبز فرود شد. پس از طی دوران کودکی و بازی ها و شیطنت های آن، شش – هفت ساله بود که برای تحصیل علم و دانش، راهی دبستان شد و تحصیل در دوره ابتدایی را آغاز کرد . کلاس های ساده و محروم خلخال ، اولین تجربه علم اندوزی محمد بود. دوران تحصیل در مقطع ابتدایی را که با موفقیت و تلاش به اتمام رساند، وارد راهنمایی شد و پس از آن که سوم راهنمایی را تمام کرد، با توجه به اینکه عطش عشق به اسلام و برنامه های مذهبی، روز به روز در او شعله ورتر می گشت، برای تسکین این عشق الهی، وارد حوزه علمیه شد و به فراگیری دروس حوزوی و علوم دینی پرداخت. پس از ورود به حوزه، همزمان با این که آموزگار بود و به تدریس می پرداخت، عشق به اسلام و دین و امام امت و به خصوص امام حسین(ع) باعث شد به ذاکری هم بپردازد . محمّد، دلسوز جامعه، مخصوصاً قشر نوجوان و جوان بود و برای ارشاد این قشر، از تشکیل جلسات مذهبی، سخنرانی و ارشاد، مضایقه نمی کرد. در سال ۱۳۶۲، عضو بسیج شد و به عشق اسلام و امام، درس، حوزه و قلم را کنار نهاد و از طریق لشگر ۲۷ حضرت محمدرسول ا…(ص) عازم جبهه های حق علیه باطل شد.
در جبهه، با همان لبخند همیشگی که روی لب داشت، به لشگریان خدا، روحیه و امید می داد. علاوه بر فعالیت تبلیغی و سخنرانی هایی که در جبهه داشت، مسئولیت فرماندهی دسته پیاده را نیز بر عهده داشت. از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۶ چهار بار پیاپی به جبهه اعزام شد و از ایثار و مجاهدت دریغ نمی کرد . او پای در میدان نهاد تا به دفاع از مرزهای کشورش بپردازد. محمد سلاح بر کف گرفت تا از یورش هرزگان بی عفت، که هیچ شرم و حیایی را نمی فهمیدند، جلوگیری کند. شهید سمندر، در نهایت در ۲۱/۰۱/۱۳۶۶ در دیار دریادلان، یعنی شلمچه، درخون سرخ عشق، خضاب نمود ودر اقیانوس بی کران عروج غرقه عشق، ماندگار شد . پیکر سبز او در مزار لاله های سرخ، بهشت زهرا(س) نماد رشادت و استواری مردان این سرزمین گردید.

مکتوب محمّد اصفهانی ۱۶/۴/۹۴
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
وصیت نامه طلبه شهيدمحمّد سمندر کد: ۸۸۶
قال الله تبارک و تعالي:
«و لا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله امواتا بل احياء و لکن لا تشعرون» [بقره/۱۵۴]
«اي مردم، به کساني که در راه خدا کشته مي‌شوند مرده نگوييد، بلکه زنده‌اند و ليکن شما اين مسأله را درک نمي‌کنيد.»
با درود و سلام خدمت امام زمان – عجل الله تعالي فرجه- و نايب بر حقش، امام خميني ـ رحمت الله علیه ـ و با درود و سلام به ارواح پاک شهدا و مخصوصاً شهداي گمنام و با عرض سلام و درود فراوان به شما پدر، مادر، برادران، خواهرم و شما امّت حزب الله و درخط امام.
ازآنجا که وصيّت کردن يکي از تأکيدات بسيار مهمي است که از طرف ائمه معصومين – عليهم السلام- بر ما وارد شده است، بهتر دانستم که چند جمله‌اي به عنوان وصيّت نامه و يا بهتر بگويم درد دل در اين ورق بياورم.
در درجه اول شهادت به يگانگي و يکتايی خداوند مي‌دهم و شهادت مي‌دهم که خداوند بزرگ براي راهنمايي و ارشاد مردم، ۱۲۴ هزار پيغمبر فرستاده که اوّل آنها حضرت آدم و آخر آنها حضرت محمد – صلي الله عليه و آله- است و پيامبراکرم – صلي الله عليه و آله- افرادي را به عنوان نماينده و جانشين خود قرار داده که اولین آنها حضرت علي – عليه‌السلام- و آخرين آنها حضرت مهدي – عجل الله تعالي فرجه- است و شهادت مي‌دهم که قيامت و رستاخيز بزرگ، حق است و در آن روز مردم زنده مي‌شوند و خداوند به حساب آنها رسيدگي مي‌کند.
بارخدايا! مي‌دانم که يک زمان در اين دنيا نبودم؛ شما مرا آفريدي و بعد از روي فضل و کرمت آن چه که من به آن احتياج داشتم آفريدي و در اختيار من و تمام انسانها گذاشتي؛ وظيفه من هم اين بود که در مقابل آن همه نعمتها شکر شما را به جا بياورم و عبادت شما را انجام دهم، امّا اي خداي مهربان! با يک دنيا خجالت و شرمساري بايد بگويم که عوض شکر و به جا آوردن عبادات و عوض اين که طاعت و بندگي خودم زياد شود، معصيت و نافرماني‌ام زياد شد و شما اينقدر رئوف، مهربان و پرده پوش بوديد که نگذاشتي گناهانم را نزديکترين افراد به من متوجه شوند. اي مولاي من! اي کاش شناخت ومعرفتم به شما خيلي زياد بود! اي کاش آن نور شما در قلبم جايگزين مي‌شد تا محبت ديگران از وجودم بيرون مي‌رفت. اين که من گناه کردم، به دليل فاصله‌اي بوده که بين من و شما بوده و الاّ کسي که با شما آشناست، کسي که دائما در خانه شماست؛ کجا معصيت شما را انجام دهد؟ همه اين بدبختيهاي ما بندگان اين است که از شما فاصله گرفتهايم، خوش به حال آن بندگاني که بدون اين که اصلاً با گناه آشنا شوند، گناه را بشناسند و گناه کنند، پر کشيدند و به طرف شما آمدند. آري؛ همان عزيزان پانزده يا شانزده ساله که خود من آنها را مي‌شناختم، به وجود مقدستان اي مولا قسم که باور نمي‌کنم که اصلاً اين‌ها غير از شما چيز ديگري در ذهنشان جلوه کرده باشد. آري؛ اين عزيزان وقتي سرهاي خودشان را به سجده مي‌گذاشتند، چنان گريه مي‌کردند و اشک مي‌ريختند که انسان را از خود بي‌خود مي‌کردند، هرگاه در موقع نماز پيش اين ها مي‌رفتم، اصلاً از خود متنفر مي‌شدم.
خدايا! اينها چه کساني بودند؟! چه حالي داشتند؟! چه چيز شما به اينها نشان دادي که از خود بي‌خود شدند و به طرف شما پر کشيدند، همين عزيزان را يادم مي‌آيد که جزو شهداي اوليه گردانمان بودند. خدايا! با ديدن اين همه افراد نوراني وقتي به خودم مي‌آيم، متوجه مي‌شوم که از زمين تا آسمان هفتم با اين ها من فاصله دارم.
خدايا! من را از اين عذاب نجات بده؛ خدايا! تنها شدم؛ خدايا! غريبم در اين دنيا؛ چرا که ما جزو اين دنيا نيستيم! شما ما را چند روز موقت در اين دنيا جا داده‌ايد، به هر حال بايد پيش شما بيايم؛ چه بهتر که اي محبوبم، ما را با بدن تکه تکه شده به پيش خود ببري. به خودت قسم، فراق اين عزيزان و از همه مهمتر، فراق شما، جانم را مي‌سوزاند. چقدر دوستانم شهيد شدند، يا مفقود شدند و هيچ يک از اعضاي بدن آنان هم به خانه برنگشت! آنها را خودت خريدي و اين قدر آنها را دوست داشتي که بدنهاي آنها را هم براي خودت برداشتي.
اي خانواده‌هاي شهدا و اي کساني که هنوز بدن مطهر عزيزانتان به دست شما نرسيده و اي خانواده‌هايي که تنها يادگار خود را به خدا هديه داديد! خوش به حال شما که خداوند از بين هزاران جوان، جوان شما را انتخاب کرد و برد؛ مگر هر کسي لياقت دارد که جزو خانواده شهدا قرار گيرد؟! بارخدايا! وقتي که به بهشت زهرا مي‌روم و عکس اين عزيزان را مي‌بينم، شرم مي‌کنم که من گنهکار مانده‌ام. وقتي که اين خانواده شهدا را نگاه مي‌کنم که با يک دنيا عشق به عزيزانشان، بر سر قبر تنها يادگار خود نشسته‌اند و آرام آرام اشک مي‌ريزند، انگار آسمان را بر سر من خراب مي‌کنند. بارالها! با همه اين دردها و اين گريه‌هاي پدر و مادران شهدا و مخصوصاً کساني که چندين عزيز خود را هديه کرده‌اند، آيا مي‌شود بي‌تفاوت بود و در اين دنيا زندگي کرد؟! من که طاقت ندارم.
خدايا! تو را به جان امام حسين – عليه‌السلام- آن کسي که عاشقانه در راه تو، بدنش زير سم اسب هاي آن کافران تکه تکه شد و بدن عزيزانش هم چون: «علي اکبر»، «علي اصغر» و «قاسم» – عليهم السلام- در خون خود غلطيدند و قَسمت مي‌دهم به آن پرچمدار نینوا يعني ابوالفضل – عليهم السلام- آن عاشقي که در راه معشوق خود، دستش و چشمش را داد و عمود آهنین به فرقش زدند؛ تو را قَسمت مي‌دهم به آن ساعتي که امام حسين – عليه السلام- آمد و سر عباس -عليه‌السلام- را به دامن گرفت و فرمود که: اي برادر! حالا ديگر کمرم شکست؛ تو را قَسمت مي‌دهم به پهلوي شکسته فاطمه – سلام الله عليها- ، تو را قَسمت مي‌دهم به مظلوميت علي – عليه‌السلام- که درد دلهاي خود را به چاه مي‌گفت و تو را قَسمت مي‌دهم به ديگر ائمه معصومين – عليهم السلام- مخصوصاً امام زمان – عجل الله تعالي فرجه الشریف- که شهادت در راه خودت را نصيب من ضعيف، خوار و پست بگرداني.
پيامی به شما امّت اسلامي:
البته من کوچکتر از آن هستم که بخواهم به شما پيام بدهم؛ اما اي عزيزان! مسئوليت سنگين و راه خيلي دشوار است. اي امت حزب الله – چه کاسب و اداری و غيره- شما الان وارث خون هزاران شهيد، مجروح، مفقود و اسير هستيد؛ الان اسلام احتياج به فداکاري و گذشت شما دارد. شما اين را بدانيد که اگر در حال حاضر خطايي از ما سر زند، دشمنان اين خطاي ما را به حساب اسلام مي‌گذارند. من درباره جنگ و امام عزيزمان يک مقدار مي‌خواهم با شماصحبت کنم:
جنگ از ديد قرآن در زماني که به ما حمله شده، يک عبادت بسيار بزرگي به حساب آمده و خداوند در قرآن هم مي‌فرمايد: گروه گروه شويد و با آنها مقابله کنيد. این سخن خدا جوانان ما را ۱۸۰ درجه تغيير داد؛ همين جنگ بود که جوانان ما را از راه‌هاي خطرناک گناه، به اینجا رساند که از خدا، طلب شهادت مي‌کنند.
اي کساني که با جنگ مخالفيد و مکرراً مي‌گوييد: چرا اين جنگ را تمام نمي‌کنند؟ به شما چه مربوط است که جنگ را تمام نمي‌کنند! تو که اين حرف را مي‌زني، چه قدر به اين جنگ کمک کرده‌اي؟ مي‌دانی که کمک نمي‌کني. شما از خانواده‌هاي شهدا خجالت بکشيد که چند عزيزشان شهيد شده و مي‌گويند که خودمان هم حاضريم که به جبهه برويم.
اي کساني که با اين جنگ مخالفيد و ادعاي نماز خواندن و روزه گرفتن مي‌کنيد! اين را بدانيد که امام حسين – عليه‌السلام- را همان نمازخوانهاي احمق و بي معرفت کشتند. شما اگر با اين انقلاب و جنگ مخالفت کنيد، فرداي قيامت شهدا جلوي ما را خواهند گرفت. به سخنان امام گوش داده و در خط امام حرکت کنيد؛ چرا که امام يکي از نعمت هاي بسيار بزرگ اين قرن است.
پيامی به جوانان:
پيام من به شما جوانان اين است که اگر هنوز بعضي از شما دنبال بي بند و باري هستيد، به هوش باشيد؛ اگر توانايي داريد به جبهههای نور بياييد و با چهره ملکوتي اين عزيزان آشنا شويد؛ اگر شما مثل سابق سر کوچه بايستيد و با مسجد و جلسات مذهبي رابطه‌اي نداشته باشيد، نتيجتاً روح شهدا از دست شما ناراحت است. اين مهم نيست که در جلسات ختم و هفتم و غيره شهدا شرکت کنيم؛ (که البته بايد شرکت کرد) امّا من دوست دارم اگر در اين مجلس کسي هست که با خدا رابطه‌اي ندارد و دنبال فساد و امثال اینهاست، دست از اين کارها بردارد و با خدا رابطه برقرار کند. اگر شما در خط اسلام و انقلاب قرار بگیرید، همه شهدا از دست شما راضي خواهند بود؛ باز هم مي‌گويم، قدر اين امام را خيلي خيلي بدانيد. من از کساني که نماز شب مي‌خوانند و به قول خودشان ولايتي هم هستند، امّا امام را قبول ندارند، بسيار منتفر و بيزارم؛ اين افراد مريض هستند و بايد خودشان را اصلاح کنند.
پيامی به پدر و مادر:
البته نمي‌دانم که درباره شما چه بگويم! از کدام خوبي‌هاي شما بنويسم؟ من اگر چند ورق درباره شما بنويسم، باز نمي‌توانم درباره خوبي هاي شما حق مطلب را ادا کنم؛ به هر حال خدا ان شاءالله به شما اجر دهد. اگر من جنازه‌ام آمد که هيچ و اگر هم نيامد، اين تنها من نيستم که جنازه‌ام نيامده، بلکه هزاران عاشق ديگر هم هستند.
من دوست دارم اين صحبت امام حسين – عليه‌السلام- را به حضرت زينب – سلام الله عليها- در نظر داشته باشيد که وقتي حضرت زينب – سلام الله عليها- به امام فرمود: ما اميدمان به شما بود، بعد پدرمان علي
– عليه‌السلام- ؛امام فرمود: جدّم رسول خدا از من بهتر بود و رفت؛ علي – عليه‌السلام- رفت، حسين
– عليه‌السلام- رفت، پدر و مادرم، پیامبر و امامان و شهدا رفتند، ما هم باید برویم؛ چه بهتر که با شهادت باشد. به هر حال از برادرانم، خواهرم، اقوام و دوستان مي‌خواهم که مرا حلال کنند؛ اگر من باعث ناراحتي شما شدم، مرا ببخشيد و از شما اي پدر، مادر، خواهر و برادرانم! مي‌خواهم که ما را دعا کنيد.
در ضمن يک نوار در سال ۶۲-۶۱ پر کرده‌ام که در صندوق کوچک است، مي‌توانيد آن را گوش کرده و به ديگران هم بدهيد گوش کنند. مراسم سينه زني و عزاداري براي امام حسين – عليه‌السلام- يادتان نرود.
والسلام