مجاهد برای من فقط کاظم است.
زندگي نامه شهيد سيد کاظم ذوالانوار
در اسفند ماه سال ۱۳۲۶ در يک خانواده روحاني در شيراز چشم به جهان گشود حضور او گرمي زندگي و روزنه ي اميد خانواده بود. او را کاظم ناميدند و چه شگفت و زيبا که کاظم توانست شايستگر اين نام را که نام امام هفتم ماست داشته باشد. پدر و مادر کاظم دلبستگي فراواني به او پيدا کرده بودند گوئي در کالبد پدر و مادر و کاظم تنها يک جاني که از عبوديت خدا تجلي مي يافت جريان داشت. کاظم دوران دبستان و دبيرستان را در شيراز گذراند در حماسه شهادت ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ يک نوجوان شانزده ساله اي بود درس ايثار و ايمان را از پدرش که لباس سربازي حسين را پوشيده آموخت. صبح زود ۱۵ خرداد پدر کاظم وصيت نامه اش را نوشت و به کاظم داد و آماده شهادت از خانه بيرون آمد کاظم وصيت نامه پدر را بر قلبش نوشت بعدها در زندان مي گفت من مبارزه را از پدرم آموختم تربيت در خانواده اي که به اخلاق اهل بيت متخلق بود در رشد پرشتاب کاظم بسوي ارزش هاي والاي اسلامي نقشي تمام داشت در دوران دبيرستان در کلاس هاي درس حضرت حجت الاسلام محمد صادق(محی الدين) حائري شرکت مي کرد. دانش و بينش و تقواي او بود که اين تقوا در محيط خانواده در بين دوستان و برادران به او جاذبه اي مخصوص مي بخشيد به حدي دوست و آشنا شيفته تقوي،ايمان، و صفا و عطوفت همواره او بودند در مهر ماه سال ۱۳۴۴ در دانشکده کشاورزي دانشگاه تهران پذيرفته شد دوران دانشجوئي او دوران فعاليت هاي مدام و پيگير ايئولوژيک سياسي او بود. در کنار فعاليت ها فوق از درس غافل نبود تا جائي که از او شهريه نمي گرفتند و اين خود کمک به خانواده محسوب مي گرديد در سال ۱۳۴۷ کاظم فعاليت هاي خود را با سازمان مجاهدين خلق هماهنگ مي کند دوران سربازي را در ايلام و اهواز با عنوان افسر وظيفه در سپاه ترويج و آباداني گذراند او کمتر از لباس فرم استفاده مي کرد هميشه مي گفت عار دارم که در قابل چکمه پوشان شاه جلاء باشم پس از خاتمه سربازي در اداره کشاورزي استان خراسان استخدام شد. کاظم در مدت اعتصابش براي نشان دادن ماهيت پليد رژيم سفاک پهلوي و آگاه نمودن است محروم کشور اسيران به عمليات فراواني دست زد اقدام به چنان عملياتي همواره لازمه اش ايثار بود او که خون جدش حسين در رگ هايش جوشيد و سرود لا اله الا الله را در فضاي شهر خاموشان طنين انداز مي نمود به هنگام ورود نيکسون ارباب شاه آمريکائي کاظم در برنامه ريزي عمليات انفجار اداره اطلاعات آمريکا و انفجار قبر رضاخان و عمليات افنجاري در طول مسير نيکسون نقش مستقيم داشت. و طراح و مشاور عمليات انفجار اتومبيل ژنرال پرایس بود او بخوبي ام الفساد را مي شناخت ودر راه استقرار جامعه عدل اسلامي در نابودي و رسوائي شاه آمريکائي به جان مي کوشيد شرکت فعال او باعث شده بود که پليس هميشه بدنبالش باشد براي بار دوم کاظم موفق شد از تله پليس فرار کند و فکر دشمنان اسلام و انسان را بخودشان برگرداند. روزي با يکي از برادران در مسجدي قرار گذاشته بود پليس مسجد را شناسائي نموده و دوست کاظم را دستگير مي کند اما جوري وانمود مي شود که گوئي اتفاقي نيفتاده و برنامه معمولي مسجد جريان دارد در حالي که مسجد در محاصره کامل پليس و نيروهاي امنيتي بود هنگامي که کاظم وارد مسجد مي شود وضع را غير عادي تشخيص مي دهد بويژه وقتي مي بيند رنگ از روي دستش پريده و متشنج است با هوشياري و دقت مخصوص بخود پليس را فريفته و از مسجد فرار مي کند. دقت و سرعت عمل کاظم باعث شد که مزدوران رژيم شاه عکس او را بزرگ کرده و به تمامي پاسگاه هاي اطراف مرز و اداره هاي ساواک و شهرباني بفرستند.در پانزدهم مهرماه ۵۱ کاظم سر قراري که قبلا لو رفته بود دستگير شد(در کوچه اي حوالي ميدان بهارستان- تهران) جلادان شاه با بسیج کامل(حدود ۶۴نفر مزدور مسلح) او را محاصره کردند کاظم بار ديگر نيز تصميم به فرار مي گيرد که موفق نمي شود در درگيري با مزدوران گلوله اي که به رانش اصابت کرده بود باعث شکستگي استواخ پايش مي شود جانيان رژيم شاه او را که شديداً زخمي بود و گلوله اي نيز آوازه اش شکافته بود مستقيماً به شکنجه گاه بردند پيدا بود که پيکر افراشته او که غرق خون بود و زخم عميق گلوله ها باعث شده بود خون زيادي از بدنش برود بيهوش مي شود روز بعد ۱۲/ ۷/ ۱۳۵۱ او را به بيمارستان ۵۰۱ ارتش بردند شکنجه کار مداوم جلادان بود او را با پاي شکسته و براه رفتن مجبور مي کردند حتي پايش را گج هم نگرفتند و اين باعث شد که در جوش خوردگي استخوان يک پايش کوتاه بشود او به مشابه حق چونان آهن شکنجه روحش را سيقلي مي داد و جان پاکش تلالو و تجلي خدا را مي يافت. شکنجه ها از او شهيدي زنده مي ساخت که در کلام و نگاهش طنين شهادت بود و رنگ خدا. دوستان او بر اين معنا یکدلند که محور زندگي کاظم تقواي او بود او اگر در ميدان مبارزه عاشق پاکبازي بود و در دقت تشکيلاتي الگوي برادران خواهران بشمار مي رفت تمامي اين ويژگي ها را بر بنياد تقوا مي ديد تقوا که حضور خدا در زندگي است زندگي کاظم را خدا گونه نموده بود و آگاهي و بصيرت که ويژه متقين است در او خوبي تبلور يافته بود آگاهي آن گونه را در کتاب ها نمي توان خواند اين آگاهي تنها و تنها ريشه در تقوي دارد.ناگزير از تاکيد بر اين نکته بسيار اساسي و دوران ساز هستيم که کاظم مبارزه را در چهار چوب تقوا مي ديد نه اين که تقوا را در چهار چوب مبارزه توجيه کند و اين نکته جان سخت شگفت متفکر شهيد استاد مطهري است که انقلاب اسلامي و يا اسلام انقلابي مي خواهيم زندگيمان را فداي اسلام که صراط مستقيم الله است بنمائيم و يا اسلام عزيز را در چهار چوب زندگي و نياز هاي پست بر بنياد مکتب هاي وارداتي توجيه کنيم ديده مي شد که افرادي مدعي اسلام و انقلاب حتي نماز را سبک مي شماردند و گاه سوگ مندانه ديده مي شد که نماز در حد يک تاکتيک مبارزاتي فرود مي آمد و يا پوشش وحدت درون خلقي مي شد کاظم مي گفت ائمه ما وقتي خسته مي شدند به نماز مي ايستادند و ما وقتي به نماز مي ايستيم خسته مي شويم؟ سخن او لااقل در مورد خودش شکسته نفسي بوده چه او خود بخوبي مي دانست که ياد خدا چگونه دل و جان او را آرام مي نمايد آنها که نماز او را ديده اند و سرود توحيد را از لب هاي او شنيده اند بخاطر خواهند آورد که نماز او نماز ديگري بود.نماز او دغدغه دلبري خدا بود به تعبير مولوي تمام وجودش حلقه اي مي شد و بر در حق مي کوبيد ياد خدا قلب را روشنائي مي بخشيد. زمين و زمان شاهدند بندهاي زندان قصر شاهد است شکنجه شده ها شاهد بوده و هستند که حضور او در زندان حضور ايمان بود حضور اميد بود حضور مومني بود که خداوند بذر جاذبه و محبت او را در قلب ها کاشته است. ان الذين آمنوا و عملو الصالحات سيجعل لهم الرحمان ودا.
او آن چنان نکات ظريف را رعايت مي کرد که همه به شگفتي مي آمدند تصور کنيد در محيط بسته زندان که هر صدايي و هر تصويري مي تواند تازه باشد و تنوع انگيز او بديدن تلويزيون نمي رفت و ديدن برنامه هاي تلويزيوني را دور از تقوا مي دانست هرگاه کسي پشت سر ديگري حرف مي زد او با کمال صراحت مي گفت اگر مي خواهي خودت برو و به او صريح بگو اگر مي خواهي من به او مي گويم با مسئوليت صحبت کن يکي از دوستان هم بند او مي گويد کاظم فرصت اين که درس هاي ايدئولوژي سازمان را بخواند نکرده بود ولي عجيب اين که توی چهارصد نفري که کادر هاي بچه ها هم بودند نقش هيچ کس مثل کاظم نبود.زندانيان مي گفتند کاظم به آدم روح مي ده جان مي ده روزي که او را به کميته بردند بچه ها گفتند ما يتيم شده ايم و اين حرف را وقتي مي گفتند که کادرهاي بالا تقوي زندان بودند شهيد انقلاب حاج مهدي عراقي مي گفت ميان شماها به يک نفرتون بيشتر از بقيه علاقه مندم و اون کاظمه و همواره مي گفت مجاهد براي من فقط کاظم است روحيه شگت کاظم که از ايمان ناب و تقواي تمامش ريشه مي گرفت به ديگران درس اميد و پايداري مي داد با پاي لنگ در ورزش صبجگاهي شرکت مي کرد او سخت به پاک کردن جانش از تمامي ناخالصي ها باور داشت و در اين راه مي کوشيد او بخوبي اهميت نيت را که پايه عمل صالح است مي دانست و اين بسيار بسيار جاي دقت و تامل است بويژه با توجه به عمل زدگي و اصالت دادن به عمل در بين برخي انقلابيون. تقوي ملکه کاظم شده بود و اين سخت نيست که به آساتي درباره کسي بتوان بيانش کرد تقوا به روح او آرامش مي بخشيد. هر کسي خود را براي خدا قرار بدهد خدا با اوست. حاصل خودسازي و تهذيب نفس همواره او بود او درخت تناوري بود که قامت رسا و افراشته اش حاصل گذشت سال هاست عظمت و شگفتي درخت يک ساله و دو ساله ميسر نمي شود او خود را وقف اسلام نموده بود.نماز او زندگي او را مرگ او همه و همه براي خدا بود. در ۲۹ فروردين ۱۳۵۴ به همراه خوشدل و هفت تن ديگر در تپه هاي اوپن برگبار بستند فرياد او و سرود خون اوپيام جهاد و شهادت و تقوي است او با زندگيش فرياد کرد که تقوي مبنا و محور زندگي مسلمان است برادر ما کاظم در محراب خون عشق مرامش به نماز شهادت ايستاده سجاده گلگون او به عاشقان راه خدا نويد پيروزي را مي دهد او آن چنان از خود گذشت و به خدا پيوست که ياد او حضور خدا را در ذهن و زندگي تدامي مي کند.روحش شاد و يادش گرامي باد
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0