شهید فتاح ناظمی و پرواز در وسعت سرخ شهادت
فتّاح نواده پدرانی است و مادرانی که خویش را در اسلام یافتند و با اسلام زیستند و در اسلام و با اسلام دنیای دنی را وداع کردند.
سال ۱۳۴۱ سالی بود که پدر او که پیرو راستین روحانیت شیعه و مقلّد بر تلاش امام امت بود، او و خانواده اش را به شهر مقدس قم منتقل نمود.
پس از مراجعت دیگری به جوشقان قالی، در مهرماه سال ۱۳۴۶ به تهران نقل مکان کرده و در محله ای در جنوب، ساکن شدند. وی در مهر ماه سال ۱۳۵۹ به قم رفت که شاید اساسی ترین هجرت او همان هجرت علمی اش باشد.
حوادث:
چون سخن از شهادت آن مستغرق نور است، بی جا نیست اگر به حوادثی اشاره رود که در آنها جان شهید عشق در مثابه خطر قرار گرفته است. او که جان خون گرفته را همچون شقایقی زیبا فدای نکهت گیسوی یار کرد در اوان کودکی از دو فاجعه مرگزا جان سالم بدر برد. امّا نه، بهتر آنکه بگویم رب و دود عزیز او را نگاه داشت تا دست نسیم لطف او را بپرورد و شهیدانه دنیای دنی را وداع کند.
روزی در آب غرق شد اما ید بیضای رحمت حق او را از آب گرفت تا در آب کوثرش اندازد.
دیگر روز در سفری از قم به تهران اتوبوس حامل او تصادفی سخت کرد که باید گفت تنها معجزه ای بود که او را از این مهلکه نجات بخشید.
در سومین بار به هنگام فتح خرمشهر مظلوم، گلوله گرمی دیواره های قلبش را نوازش داد و گلوله ای دیگر پای استوارش را زخمه زد، اما او مردانه تاخت و عاشقانه خواند:
خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست …
شخصیت شیهد:
سه عنصر اساسی در تکوین شخصیت هر انسان نقش اساسی دارند:
۱- وراثت
۲- تربیت
۳- محیط
وراثت:
پرتو روشنگر مأدبه (سفره) الهی ازدواج سالم را، عامل دو پدیده عمده می داند. یکی خوشی و دلگرمی برای افراد خانواده و دیگری ایجاد نسل متّقی. (۷۴ فرقان).
بنابراین ازدواج موفق ازدواجی است که خانواده ای مملو از گرمای محبت و سرشار از انس و الفت بوجود آورد.
اگر میوه سالمی همچو شهید گرانقدر عصاره ازدواجی موفق بوده است، باید چنین ازدواجی را در کنار عوامل فراوانی جست که منجر بدان شده اند. فتّاح نواده پدرانی است و مادرانی که خویش را در اسلام یافتند و با اسلام زیستند و در اسلام و با اسلام دنیای دنی را وداع کردند.
فتاح پدرانی را وارث بود که تمامی وجود خویش را در ره دوست ذبح کردند. اگر دستی داشتند مسجدی ساختند و اگر اشکی داشتند برای حسین بن علی(ع) ریختند و اگر پایی داشتند در راه اسلام ایستادند و اگر هنری داشتند برای تبلیغ کلام حق بکار بستند تا آنجا که جد او استاد محمود افضل(ره) آیه الکرسی را با هنرمندانه ترین شکل با چوب منبت کاری می نماید که تا امروز باقیست.
شقایق دشت عشق در دستانی بالید که برای حفظ عالیترین سنت های اسلامی رنج ها برده اند، دستانی که تکیه ساختند هیئت احداث نمودند و … تا ذکر فرزند شهید زهرای اطهر(ع) جاوید بماند که خواهد ماند تا آنجا که نامشان را ناظم البکاء گذاردند و ناظمی خوانند. روحانی شهید که اکنون میهمان ضیافت نور است در مجمعی متولد گشت که گذشته از حاکمیت پاکی و روحانیت بر آن روحانیون عالیقدری در آن مجمع شمع انجمن بوده اند که از آنجمله می توان چندین تن از بستگان پدری او را نام برد. مانند دائی جد او حاج میر سید احمد موسوی کرمانی مشهور به امیر آقا که روحانی بزرگواری بوده است و همچنین عده ای دیگر.
چند تمامی افراد خانواده فتاح اشخاصی متشخص بوده اند لیکن شایسته است از پدر بزرگ مادری او که از سیادت و عبادت سهمی کامل داشته است نام برده شود. هر چند سید عباس مروجی ملبس به لباس روحانیت نبود، لیک بدون اغراق باید گفت روحانی بلند قدری بوده است که حقیقت روحانی و نورانیت در او تجلی ها کرده است. او هرگز در میان اطرافیانش به آشنایی با عرفان مشهور نبوده است، اما سکوت مرموزش و تهجد معمولش و چهره پر نورش و اخلاق ممتازش همه حکایت از ناگفته های زیبای عرفانی دارند که بطور معمول مردان راه آنها را از نامحرمان منادان مستور می دارند. این همه تفصیل در حول شخصیت آن بزرگ بدان علّت است که من گمان قاطع دارم بر اینکه وجود او و دعای او و سیادت او در تکوین شخصیت معنوی شهید عزیز نقش به سزایی داشته است.
تربیت:
گذشته از مفهومی که کلمه ارجمند تربیت در اولین برخورد متداعی آن است، در اینجا تربیت را بدان معنا استعمال می کنیم که تعلیم را و همچنین ارشاد معنوی را، در جایی دیگر لابلای همین نوشتار مطالب ضروری بسیاری در این زمینه ذکر شده است. در اینجا تنها به ذکر اجمالی چند نکته که یاد آن خالی از فیض نیست می پردازیم. گذشته از دروس رسمی جدیده که در مدارس همگانی تعلم می شود شهید بزرگ اولین درس معنوی را در ۸ سالگی نزد پدرش یا به قول خود او، اولین استادش فرا گرفت؛ که این بی تردید از نخستین بذرهای تربیت نیک او بوده است. تجوید را در طی سال های قبل از بلوغ در نزد عالی ترین اساتید آن علم، آنچنان آموخت که استاد بزرگ تجوید او را به خود ترجیح داد و از جان و دل شیفته صوت زیبا و روش بی نقصش گشت.
استاد محمد رضایی، اولین استاد صرف و نحو فتاح بوده است. استادی که اولین کلیدهای فهم قرآن را به دستان پر تلاش فتاح داد و پس از آن می رسیم به هجرت علمی شهید ارجمند به حوزه علمیه قم که شهر علم است و اقیانوس معرفت. اما اشاره ای هم کرده باشیم به بعدی دیگر از ابعاد تربیتی فتّاح خونین پیکر.
گذشته از علوم رسمی و مجامع قیل و قال فتاح سخت عاشق مراکز عرفانی و محافل نورانی بود. فراوان می شد که در حضور پیر راه صفوه دوران حاج اسماعیل دو لابی دامت افاضاته که بقیه الابرار است فتاح را می دیدم که رخش شمع طرب می افروخت. استاد شیخ علی پهلوانی تهرانی تلمیذ علّامه اسلام طباطبائی بزرگ استاد سیر و سلوک فتاح بود. فتاح گذشته از پاکی فطریش سیر و سلوک عملی را نیز نزد استاد آغازیده بود تا پس از طی مراحلی عارفی کامل شود که شد اما نه با سیر که با خون او یک شبه ره صد صاله پیمود. دیگر از اساتیدی که می توان از آنان به عنوان استاد اخلاق شهید نام برد استاد مجتبی طهرانی است. البته فراوان بوده و هستند کسانی که قلب مستعد فتاح از افاضات آنان فیض برده است، لیک چون بنابر اختصار است از ذکر نام بسیاری از آنان صرف نظر می شود.
محیط:
پرنده های خسته آنجا که اوج می گیرند و از بال شکسته های بی پرواز جدا می شوند عمیق غربتی دارند. آنجاست که دوست و دشمن همه بیگانه اند جز کسی که زبان او زبان من باشد. اگر در این جا از تاثیر محیط بر وجود فتاح سخن می رود بی تردید مقصود دورانی است که فتاح هنوز فتاح بود و نه فتاح خدا خواه شهادت چون غریب.
غریب در دنیای پول دنیای پوچ دنیای دنی آنجا که دوستان پول دوست دست ردّ بر سینه دوست می نهند. بگذریم فتاح پاک اگر تاثیری از محیط گرفت آن وقت بود که هنوز با امتطاء لیل به وصول یار نرسیده بود. فتاح متأثر فتاح ده ساله بود نه فتاح بیست ساله، زیرا در بیست سالگی فتاح امیر خدایی را داشت که در اوان نوجوانی سر از قله شهادت بر آورد.
فتاحی که با حامد صالحیان همراه بود فتاح تکوین یافته و شکل گرفته ای بود که توانست با حامد همراهی کند؛ حامدی که جز غلطیدن به پای دوست آرمانی نداشت.
آنجا که او شهادت پاک را از چهره ماه احمد منتظر می خواند و نیز احمد خبر شهادت عاجل او را می دهد، آنجا که قلبها با فرقان تقوا همراهند از محیط چه تاثیری دارند.
فتاح قدم به قدم رفت در راهی که یا شهادت انتهای آن بود و یا اسارت. شهادتی که نصیب فتاح شد و اسارتی که بارش را دوست همراه و هم حجره اش جواد دارستانی بدوش کشید فتاح از میلاد تا معراج اختر پیروزی بود که هرگز افول نخواهد کرد. فتاح در وسعت سرخی پرید که کمتر پرنده ای بر آن بال گشوده است. فتاح بر قله ای ایستاد که ابری بر آن سایه نکرده است. گر چه میلاد او زندگی ساز بود لیک معراج او زندگی سازتر است؛ زیرا زندگانی که سر عشق ندارند فنایند. زنده آنست که با عشق قدم سوی فنازد.
تصویری محدود از جوشش عاشقانه زیبا روح پرستنده تا حضور حضرت حق، طریقتی است که باید طی شود و صراطی است که باید پیموده گردد، خرق تمامی حجاب های عزت صعب کاری است که مردان مرد در انجامش شکسته اند و دست تضرع به دامان رب جلیل زده اند. خرم آن دل که وادی طلب را بی وقفه دوید، آن هم نه با پا که با سر. مانده بودم که کدامین تلاش پروانه شائق را با سیاهی قلم بر سپیدی الواح بنگارم تا رسیدم به قرآن، به چشمه سار قدس، به آبشار بلند فیض. به یقین اگر فتاح پاک از ابر بلند کلام حق سیراب نگشته بود هرگز عمر پر ثمرش به موت احمرش منتهی نمی شد و دو فرزند ” ساختن و سوختن” از او بجا نمی ماند. فتاح آن اوج زندگی در دشت قرآن زیست تا به مرگ قرآنی رسیده و مرگش آن چنان زنده است که گوئی مرگ نیست.
گم گشته شبهای دراز فتاح در میان زرینه های قرآنی پیدا بود. آن عزیز که تشنه چشمه های روحانی بود در اوان جوانیش با کلام حق آشنا شد و از کاس مختوم سخن دوست جامی سرشار گرفت، آنهم از ید بیضای اساتیدی چون استاد حاج اسدالله هوده آشتیانی، استاد حاج حسن بیگلری، استاد بیوک اصل محمدی تبریزی و با یاری و امداد مستمر پدری دلسوز، خدا دوست و بصیر و دانا که چو شمعی سوخت تا پروانه چون فتاح را پرورید.
بی شک باید ریشه های اصلی هر جنبشی را که از سوی شهید پاک در راه تحقق آرمان های عمیق الهی صورت گرفته است در همین دوران جستجو کرد چرا که حساسترین لحظات تکوین هر شخصیتی همان اوان جوانی اوست. فتاح ما درخنکای صافی شبنم قرآن زیست تا آنگاه که قلبی منور و ذهنی روشن و دیدگاهی وسیع یافت. شناخت عمیق او از مسائل الهی اسلام او را واداشت تا در قالب شرکت در جلسات نیمه مخفی سیاسی مذهبی حرکتهایی در خور سن و وضع خویش بر علیه ظلمت ظلم داشته باشد. در موقعیتی که هر قلمی را شکسته اند و هر زبانی را بریده اند و هر صدایی را خفه کرده اند و هر مجاهدی را یا کشته اند یا خریده اند، فتاح نوجوان خروشان و جوشان ظلم را پس می زند و حرکت را می آغازد. فتاح عاشق در کانون گرم خانواده ای زیسته است که با آرمانهای الهی اسلام سخت پیوند خورده اند و در دامان پدری پروریده است که از فراوان سال های پیش مقلد پیر عرفان شاگرد قرآن نایب امام زمان علم بدوش نهضت دوران امام امّت بوده است. هرگز روح سبوحی او آن همه ظلم و ظلمت را تحمل نمی کرد در دورانی که ارواح مردمان در تفاله سرد کدورت یخ ظلمت در انتظار پرتو مشعل هاست در انتظار شعله بی پرواست. فتاح مجاهد او که محو راه بود و دشمن شاه هر لحظه طرحی می زد تا حوزه جمعیت یاران را گسترده ترکند. ادامه آن همه ترتیل و تفسیر و تذکر و تعلیم کار عظیم او بود در اطراف و اکناف. در محل و مسجد تا جوانانی چند را با بهای نور حق آشنا کند و دلهایی چند ار که با انس حق پیوند دهد. نفس عطرآگین شهید عشق فراوان انسانها را از سیاهی برید و حنجره صادق او بسیار کسان را از ظلمت رهاند شاید کسانی از آنان خواننده این جمله ها باشند. اوج جوشش حلّاجیان دار بدوش روزی بود که از شهر علی(ع) خبر آمد که امام در سوک مصطفاست.
حلاجی شب زدای ما پس از قلت مصطفی لحظه ای ننشت تا صدای امام را به گوش گوش داران برساند و نوشتار امام را در گستره این سرزمین بگسترد. اگر چه در راه پخش اعلامیه و نوار فراوان خطر می بود، لیک فتاح مبارز ما همه را به جان خرید، که فریاد خمینی مرد در این خطه بگسترد شاید مردانی بپرورد و انقلابی مردانه به بار آرد تا نامردان را به زیر کشد و ظلم را از ریشه بر کند تا کور شود هر آنکه نتواند دید.
فتاح آن پیغام دار جلگه نور با صمیمیت شفّاف بلور پیر و مرجع قرآنی بود کمتر معبریست در این شهر پر زجوش که قدم های محکم فتاح را در روزهای حادثه و در لحظات جهاد. در اوج تظاهرات لمس نکرده باشد و اینهمه بود، تا فتح مبین تا فجر صادق تا پیروزی نهضت تا غلبه شاگردان کربلا بر قاتلان ظلم نیا. پیش از پیروزی انقلاب، فتاح که از خیل صبوحیان حظیره قدس بود به حوزه رفت تا در آن اقلیم علم جرعه شوقی سر کشد و ماء القدسی بنوشد؛ لیک نه بودن در حوزه مانع تلاش های مستمر او بود و نه درس حجاب پویش او. در کنار درس سخت می کوشید تا یاران خود را از ظلمت آباد جهان تا حضور رب عالمیان پرواز دهد. این تلاشها در قالب های گوناگونی می بود از جمله تشکیل کلاس ها، ایجاد جلسات و هیئت ها و الی آخر.
آنچه از غرایب است آن است که شهید پاک در همان حال که بسیار محقق می بود و سخت درس می خواند مجدانه می کوشید تا سنگر جهاد را نیز پر کند و در بیابان عشق در جبهه جنگ دستی به شمشیر برد و پایی در چکمه نهد و گامی به سوی نینوای ذبیح عشق بردارد او در پنج حمله بزرگ جهادی مخلصانه داشت با آن جان پاک که همچون زجاجه، نورانی بود در ” فتح المبین” رفت تا در بین الوصال حق آشکارترین اعجاز را تماشا کند و در بیت المقدس شرکت کرد تا قدمی به سوی خانه پاک پیامبران بردارد.
و در “محرم” حاضر شد تا قدم به قدم با فرزند رشید علی(ع) همراهی کند و در ” والفجر” به خیل یاغیان هجوم برد تا سحر بدمد و حق آشکار شود و در خیبر، خیبر بزرگ، خیبر پیروز رفت تا برود، تا هجرت کند، تا چراغی باشد بر سر راه راهیان، و در شبی که قدسیان ترانه شاد شهادت می خواندند و در آن سوی خلوت پاک ملکوت با دو چشم نگران در انتظار روح زیبا بودند، ناگهان تیر ظلم پیکر پاکی را شکافت، تنش با زخم، لباسش با خون، و صورتش با خاک آشنا شد.
آری ماه ما، آنجا به عشق آلوده بود. اطلس نورش به جان پیچیده بود چون نسیمی سوی جانان پر کشید رفت و در بزم لقاء ساغر کشید رفت و واصل شد به دریای وجود گشت سرخوش از می بزم شهود.
خاطره ای از شهید:
شهید مجاهد در عملیات پیروز بیت المقدس شرکت نموده و خاطراتی از آن مجاهدات بر چهره کاغذ نگاشته است. اکنون گوشه هایی از آن خاطرات را با هم مرور می کنیم.
… در آن لحظات که مصادف با غروب آفتاب بود یکی از گردان ها بنام گردان بلال حبشی بسوی منطقه حرکت کرد و چون خاکریزی که در آن مستقر بودیم کوتاه و قابل دید دشمن بود، او با هراسی که در دل داشت با دیدن مانورهای گردان ها به پرتاب توپ و خمپاره در هر لحظه ای غافل نمی شد و پس از مغرب و خواندن نماز و صرف شام بسوی منطقه حرکت کردیم و در ساعت ۳۰/۹ پس از طی مسافتی که در طول این مسافت دشمن با شلیک گلوله های منور آسمان را چون روز روشن کرده بود، وارد عملیات شدیم. چون دشمن انتظار وقوع حمله در این ساعات اول شب را نداشت لذا با غافلگیی کردن دشمن، خاکریز اول را به کمک گردان های دیگر از تیپ محمد رسول الله(ص) از جمله گردان بلال حبشی و میثم گرفته و پس از مقداری توقف کردن بسوی خاکریز دوم که جاده خرمشهر و شلمچه بود حرکت کرده و از نقطه حرکت تا خاکریز اول بجهت وجود میدان مین در بعضی نقطه ها بصورت صف بندی به خط شده و به ستون یک حرکت کردیم و بقیه را بصورت دشت بان حرکت کردیم و توانستیم در ساعت یک نیمه شب به منطقه مورد نظر و آخر هدف برسیم و در این حمله بعضی از برادران نیز مجروح شدند و عده شهدا بسیار اندک بود.
با تصرف جاده خرمشهر- شلمچه پدافند کرده و کنار جاده به کندن سنگر پرداختیم و پس از ما نیروهای دیگری آمدند و برای تسخیر و آزاد سازی مناطق جلوتر از حمله با منهدم کردن یکی از پل های مهم ارتباطی به پیش تاختند و بحمدالله همگی بزودی به موفقیت کامل رسیدند و نیروها، نیز بسیار زیاد بود و نیروهای زرهی از تانک و توپ و خمپاره و پی ام پی و نیروهای پیاده غوغا میکرد. و هر لحظه عده ای از برادران، عده زیادی از اسیران عراقی را به پشت انتقال می دادند و توانستیم با غافلگیر کردن چند ماشین که در حال فرار بودند آنان را منهدم کرده و چند ماشین مهمات را از بعثیان کافر به غنیمت گرفته و به پشت جبهه منتقل کردیم و شب را در پشت جاده خرمشهر شلمچه پدافند کرده و پس از مغرب با دستور حرکت از سوی فرماندهی، به پیش روی ادامه دادیم و حدود دو کیلومتر که آمدیم در پشت یکی از خاکریزها مستقر شدیم.
قرار شد که نیروهای تخریب برای منهدم کردن پل ارتباطی بین ایران و عراق که بر روی اروند کنار قرار گرفته بود ابتدا عمل کنند و پس از آنها به پیش برویم ولی متاسفانه نیروها نتوانسته بودند که پل را پیدا کنند و مقداری عملیات به تعویق افتاد تا صبح را در پشت خاکریز بسر بردیم و توپ ها و خمپاره های دشمن در هر لحظه ای از کار نمی افتاد و ما نیز از درگاه خداوند پیروزی هر چه سریعتر اسلام و نابودی کفار را تقاضا میکردیم و برادران به مناجات و توسل مشغول بودند و در طول روز در پشت خاکریز که مستقر بودیم باز همچنان توپخانه ما و دشمن کار میکرد و در این حین بود که یک خمپاره “۶۰” در نزدیک سنگرمان منفجر شده و با فرود آمدن این خمپاره چند تن از برادران زخمی شدند و خلاصه به ساختن سنگر مستحکمتری آغاز کردیم. در طول روز همچنان باران خمپاره و توپ و رگبار گلوله بود که بر سرمان می بارید و در یکی از موقعیت ها دشمن دست به پاتک و ضد حمله زد، که به یاری خداوند و همّت برادران، دفع شد و دشمن زبون با از دست دادن مقداری از تانک هایش بدرک واصل شدن تعدادی از افراد و اسارت عده ای از پرسنلش، دست به عقب نشینی زد.
خلاصه تا ساعت ۴۰/۴ همین وضع ادامه داشت که در این لحظات بود که رادیو اعلام کرد که خرمشهر آزاد شده است و تعدا زیادی اسیر شده اند و بقیه نیز به درک واصل شده اند که با شنیدن این خبر، برادران با خوشحالی و مسرت تمام به درگاه خداوند شکر کرده و از درگاهش خواستند که ان شاء الله بزودی کربلا و نجف و سرزمین اسلامی عراق را نیز آزاد کنند و همه به هم تبریک گویان یکدیگر را در آغوش می گرفتند و فقط مقداری نیروی دشمن در اطراف پل ارتباطی ایران و عراق که بر روی رودخانه اروند کنار مستقر است وجود دارند و در شب هنگام تعدادی نیروی تازه نفس و از جمله ارتش و تکاورهای هوا برد و نیروهای دیگری برای راندن بقیه بعثی های مزدور برای عملیات به پیشروی ادامه دادند. دشمن در این منطقه بسیار مقاومت میکرد و به جهت هراسی که در دل داشت از بابت وارد شدن نیروهای اسلام به خاک عراق لذا با تمام قوا در مقابل لشگر اسلام ایستادگی میکرد ولی غافل از اینکه قدرت ما قدرتی الهی و خدایی است و هیچ نیرویی حتی مستقیما خود ابرقدرتها نیز نمی توانند در مقابل ما بایستد، چرا که ما بر حقیم، و جا الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا، لازم به تذکر است که با شنیدن خبر آزادی خرمشهر برادران تبریک گویان از این خبر آزادی استقبال کردند و در موقع مغرب اذان را دست جمعی گفتند و در ساعت ۹ شب با یکدیگر تکبیر گفتد و تا صبح نیروهای عراقی با پرتاب توپ و خمپاره لحظه ای آرام نمی گرفتند و در صبح نیز همچنان آتش بر سرمان می بارید و با یاد خدا به قلب هامان اطمینان می دادیم که ” الا بذکر الله تطمئن القلوب” و وقتی انسان با برادران زخمی برخورد میکرد میدید که با روحیه بسیار عالی که داشتند همگی یاد خدا و مهدی(ع) را بر سر زبان داشتند و از بقیه یاران میخواستند که راه را تا پیروزی نهایی ادامه دهند، چونکه دشمن با از دست دادن مواضع اصلی خود از جمله شهر خرمشهر و حدود متجاوز از ده هزار و یا بیشتر اسیر که تا این لحظه به پشت انتقال داده شده اند. دیگر هیچ روحیه ای ندارد و برای دلگرمی خود مثل دیوانه ها به هر در و دیواری میزند، شاید که به لشگر اسلام ضربه ای وارد کنند؛ ولی غافل از آن که کارها ان شاء الله خدایی است و جهادمان خدائی است و رهبرمان و لشکرمان و امتمان خدائی است و خداوند حافظمان میباشد.
خلاصه چند روزی را در همین مکان گذراندیم و این محلی که در این روزها استقرار داریم در نزدیکی خط مرزی در منطقه ای به نام سعیدان که روستای سعیدان نیز در مقابلمان میباشد قرار گرفته ایم. در روز جمعه ۷/۳ نامه ای از خانواده ام بدستم رسید و منتظر شنیدن خبرهای تازه از سوی خانواده ام بودم و با خواندن نامه با خبر شدم که خبر اسارت برادرم جواد ثابت شده است و بعضی خبرهای دیگر و از جمله به شهادت رسیدن اخوی برادر عزیزم علی فتاحی که با شنیدن این خبر من بحال خودم افسوس خوردم و در اینجا غبطه خوردم که چرا من شهید نشده ام و از اینجا پی به مسئله ای بردم و آن اینکه احتمالا در وجودم ناخالصی هائی هست که خداوند بر من نظر لطفی نمی کند و از درگاه خداوند در هر حالی میخواهم که از سر تقصیراتم بگذرد و در اینجا که هستیم، محیط بسیار صمیمی و دوستانه و برادرانه ای حاکم است و این برادرانی که هم اکنون حدود ۶۰ نفر میباشند وارث تعداد زیادی مجروح و عده ای شهید می باشند، چرا که، گردان مالک اشتر در ابتدا حدود ۳۰۰ و اندی نیرو داشت که از قم اعزام شده بود و اینها باید حامل پیام خون شهیدان باشند و زینب وار پیام حسینیان زمانه را به اوطانشان ببرند. و بهر حال در نیمه شب شنبه ۸/۱۳/۶۱ بود که چند گردان از نیروهای آماده به خاکریزی که در جلوی احداث شده بود استقرار یافتند و با مستحکم شدن خاکریزهایمان مسئولین، ما را به پشت جبهه انتقال دادند و ما در روز شنبه پس از این که مقدرای پیاده روی و راهپیمائی کردیم در منطقه جاده شلمچه- خرمشهر بر ماشین های کمپرسی که آماده شده بود سوار شدیم و برای استراحت به پشت جبهه حرکت کردیم. خلاصه در مسیر خود از شهر قهرمان خرمشهر و همچنین آبادان عبور کرده و در اینجا بود که آثار جنایات بعثیان مزدور را مشاهده کردیم و دیدیم که به هیچ چیز رحم نکرده اند و تمام خانه ها را با خاک یکسان کرده اند و اتومبیل ها را سوزانده اند و برای اینکه چتر بازان ایرانی در منطقه خرمشهر فرود نیایند چوب ها و آهنهای تیزی و همچنین ماشین بر زمین کوبیده اند. غیر از برادران پاسدار و نظامی کس دیگری در آنجا نبود و بعضی جاها را مین گذاری کرده بودند. حتی دیدیم که به مساجد و مخصوصا مسجد جامع نیز رحم نکرده بودند و هر چیزی را که مانع آنها و عامل رشد اسلام و اصلا بشریت و انسانیت بوده است، به نیستی و خرابی کشانده بودند. پس از طی مسافتی به آسایشگاه رسیدیم و آسایشگاه همان نیروگاه انرژی اتمی میباشد که در آنجا کانتینرهایی است که در زمان گذشته فرانسویان برای مسکن گزیدن خود از آن استقاده میکردند و پس از مقداری استراحت به ما خبر دادند که برای رفتن به حمام حاضر شویم و ما نیز حاضر شده و با اتومبیل ما را به شهر آبادان بردند و خلاصه پس از مدت زمانی توانستیم دوش گرفته و آب گرمی را به بدن خود بریزیم و خلاصه پس از مدتی زمانی توانستیم دوش گرفته و آب گرمی را به بدن خود بریزیم و خلاصه تمام برادران به نظافت کلی خود و شستن لباس هاشان پرداختند و پس از یک ساعت و نیم، دیگر به جای اصلی بازگشتیم و برادر هاشمی معاون گردان، برایمان سخنرانی کرد و خبرهای تازه ای داد و تا اینکه شب خبر رسید که برادر حاج احمد متوسلیان فرمانده تیپ محمد رسول الله برای برادران صحبت میکند و اخبار تازه ای را بهمراه دارد. ما نیز به نماز جماعت رفتیم و پس از نماز برادر حاج احمد برایمان سخنرانی کرده و در این سخنرانی ایشان ضمن اخبار تازه ای که از جبهه و پشت جبهه و بازتاب عظیم سیاسی و تبلیغاتی پیروزی های اخیرمان در جنگ از روحیه بسیار بالا و همچنین فداکاری ها و گذشت ها و جانبازی ها و ایثارهای برادران تشکر و تجلیل کرد و یاد شهدای عزیزمان را گرامی داشت و اخباری که اشاره از جنبه قدرت نمائی و موضع قدرت مملکت مان در مقابله با ابرقدرت های شرق و غرب و مزدوران آنها می باشد سخنرانی کرد. هجوم بی سابقه ممالک را برای عقد قرار دادها و امضاء آن که به ایران سرازیر شده است و در بعضی اوقات عدم قبول آن از سوی ایران که از موضع قدرت می باشد برایمان نوید داد و همگی به درگاه خداوند شکر و سپاس بجا آوردند و برای تائید سخنان فرمانده تکبیرهای بلند سر داده می شد.
وصیت نامه آن شهید گرانقدر:
معمولا آخرین سخنان هر انسان بهترین سخنان اوست به آخرین سخنان فتاح که در قالب وصیت نامه اش تقریر گردیده است گوش جان فرا میدهیم:
بسم الله الرّحمن الرّحیم و به نستعین، انه خیر ناصر و معین
” فلیقا تل فی سبیل الله الذین یشرون الحیوه الدنیا بالاخره و من یقاتل فی سبیل الله فیقتل او یغلب فسوف نوتیه اجرا عظیما” (نساء ۷۳)
مومنان باید در راه خدا با آنان که حیات مادی دنیا را بر آخرت گزیدند، جهاد کنند و هر کس در جهاد به راه خدا کشته شد یا فاتح گردید پس بزودی اجری عظیم به او خواهیم داد.
السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیک یابن رسول الله، السلام علیک یابن امیرالمومنین و ابن سید الوصین، السلام علیک یابن فاطمه الزهراء سیده نساء العالمین، السلام علیک یا ثارالله و ابن ثاره و الوتر الموتور، السلام علیک و علی الارواح التی حلّت بفنائک علیکم منی جمعیا سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار، بابی انتم و امی، طبتم و طابت الارض التی فیها دفنتم و فزتم فوزا عظیما، فیا لیتنی کنت معکم فافوز معکم.
الهی بک انتصر فانصرنی و علیک اتوکل فلا تکلنی و ایاک اسئل فلا تخیبنی و فی فضلک ارغب فلا تحرمنی.
(بار خدایا، معبودا، معشوقا، خالقا از تو میخواهم که یاریم کنی، یاورم باش توکل و اعتمادم به توست مرا بخود وامگذار در خواست و سئوالم از توست، مایوسم مکن رغبتم بفضل و احسان توست محروم و نامیدم مفرما).
صحبت از عشق است. سخن ازصفاست از خالق زیبا و جمیل است ازغفار و رحیم است از رزّاق و کریم است سخن از عشق است ولی عشق حقیقی نه عشقهای مجازی متداول در بیم ملل، عشق به معبود و عشق به معشوق.
جمالش کسان را به سوی خویش جلب میکند و لیاقت را در ایشان پدید می آورد و خویش را معشوق عاشق بی سر و پا میکند. بار الها شکر میکنم که در این دنیای لهو مرا از مرداب ها نجات دادی و از میان لجن زارها بیرون کشیدی و آتش عشقت را در دلم پدید آوردی و حب خودت و حب اولیائت را در درونم قرار دادی و لبانم را به ذکر خودت مشغول ساختی و از لهویات نجات دادی و مرا رهرو حسین(ع) قرار دادی.
بار الها برای دیدار و لقائت به کجا بنگرم؟ به کوه ها یا به دریا ها یا به گل های ظریف و زیبا یا به درختان سرسبز و چمن های خرّم یا به فضای بیکران با نقطه های زرینش؟ آه معشوقا، اینجا کجا و پیشگاه ربوبی تو کجا؟ و هم و حس و تفکر و عقل ما کجا و پیشگاه ربوبی تو کجا؟
جمعی ز کتاب و سخنت میجویند / جمعی ز گل و نسترنت میجویند
آسوده جماعتی که دل از همه چیز / بر تافته از خویشتنت میجویند
گویند که حسین(ع) و اصحابش در پی و بودند و عشق تو، او و اهل بیتش را بیابان پرور کرد و به کربلا رسیدند و در کنار فرات با لب تشنه به لقائت رسیدند و در کنار فرات زینبش را به اسارت کشیدند و هم اکنون نیز حسینیان زمان به کنار فرات رسیده اند و برای رسیدن به تو و لقاء معشوق خود به حسین(ع) اقتداء کرده اند و بعد از هزار و سیصد و چند سال میگویند که ای حسین عاشق اگر تو و خواهرت برای رسیدن به یار متحمل مصیبت شدید ما نیز از تو درس آموخته و مسلکت را تداوم بخشیم و ای حسین عزیز تو گفتی که:
انی لا اری الموت الا السعاده و الحیوه مع الظالمین الا برما
من مرگ را جز سعادت و خوشبختی نمی بینم و زندگانی با ستمکاران را جز هلاکت و بدبختی نمیدانم
ما نیز چنین گوئیم تا اینکه به کربلا رسیم و زینبیان زمان به حرمت آیند و همراه زینب تو برایت بگریند.
خدایا میدانی که برای لقاء تو به جبهه آمدم و امیدم جز وصل تو نیست و تو دست رد بر سینه امیدواران نمیزنی و آنان را میخوانی.
خدایا میدانی که رو سیهم و از گذشته تلخم و از صفات رذیله ام و از گناهان کثیرم فقط تو آگاهی و خودت گفتی که برای توبه بیا، و فرمودی که توابین را دوست داری هم اکنون آمده ام و با نگاه امید به تو مینگرم و میدانم که قول تو حق است.
بار الها به درگاهت شکر میکنم که سعادت حقیقی را نصیبم کردی و با حسینیان همراه کردی و در جبهه راه دادی و هم نوای مجاهدان قرار دادی و مرا از تفکرات و تخیلات بیهودی رهانیدی و از ظلمت به نور رهنمون ساختی و از لهویات دنیا به انوار الهی سوق دادی و شراب عشقت را به من نوشاندی و در زمره کسانیکه در راه تو نبرد میکنند قرار دادی.
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
خدایا می بینم که مجاهدان راهت چه زیبا ترا می خوانند و با چه عشقی رابطه برقرار میکنند و با چه اشک و شوقی برایت میگریند و تقاضای وصل میکنند و با چه خلوصی دعا میکنند و با چه خضوعی بر خاک می افتند و نیمه شبان بر می خیزند وضو ساخته به درگاه ربوبی ات می ایستند و آه و ناله سر میدهند و عشق میکنند و با اشکهایشان خاکهای زمین کربلای خوزستان را گل میکنند و بوی معطرشان رادر فضای جبهه به مشام دیگر مجاهدان میرسانند و نوای مناجاتشان را در سطح و فضای جبهه سر میدهند و شب هنگامان در سنگرها و چادرها تجمع میکنند و دعای توسل میخوانند و حسین حسین میکنند نوای یا مهدی(عج) ادرکنی را سر میدهند و بالاخره نتیجه این اعمالشان وصل یار و لقاء الله است و به عزت و آبرویشان قسم که مرا نیز این چنین کن و به من اخلاصی ده که کامیاب شده و به لقائت برسم چرا که خودت در قرآن شرط ملاقات را اخلاص دانسته ای و میفرمائی که:
فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه احدا خدایا اخلاص و عمل صالح را به من ده، خدایا تو شاهدی که کن به این دنیای فانی میلی ندارم و میدانم که متاع آن قلیل است و دنیا بازاری است که در معاملات آن عده ای سود میبرند و برخی نیز در خسران و ضرر روزهایشان را سپری میکنند از درگاهت میخواهم که مرا در این دعایم کمک کن و آنرا اجابت کن(الهی هب لی کمال الانقطاء الیک)
خدایا مرا از دنیا ببر و بسوی خویش جلب کن این دنیا غیر از لهو و لعب و زینت و تفاخر و تکاثر در اموال و اولاد نیست و این گفته خود توست که بالاترین گفته هاست.
اعلموا انما الحیوه الدنیا لعب و لهو و زینه و تفاخر بینکم و تکاثر فی الاموال و الاولاد
(حدید ۱۹)
خدایا نمی توانم به زشتی های این دنیا بنگرم و نمیتوانم به حرص ها و آزهای این دار فانی بنگرم و حال آنکه در نقطه مقابلش عالم باقی آخرت که بهشت جاویدانی و لقاء الله در آن یافت میشود بنگرم.
الهی! چه زیبا و جمیلی، چه غفار و رحیمی، چه عزیز و حکیمی، چه ناصر و قدیری چه سمیع و بصیری آه! چه زیبا گفته آن معشوق وعاشق(عاشق تو معشوق ما) آن که در راه عشقش همه وجود و مال و زن و فرزندانش را میدهد آن حسینی که میفرماید:
عمیت عین لا تراک علیها رقیبا(کور باد (است) آن چشمی که نظارت و نگاه تو را بر خود درک نمیکند) بحق حسین (ع) قسمت میدهم که مرا بپذیر و میدانی که من فقیرم و تو غنی هستی و من گدا و سائلم تو معطی هستی و ابتداء از سیاهیها و گناهان پاکم کن و سپس به سوی خودت جلب کن چرا که آرزویم شهادت است و لقاء توست.
پیامی از یک بنده ناچیز خدا و فرزند کوچک امت اسلامی ایران به امت مسلمان و مجاهد خصوصا مسلمان ایران
زمان همچنان تکرار میشود و تاریخ تجدید میشود و صدر اسلام را همچنان می بینیم که حسینیان در یکطرف و یزیدیان در طرف دیگر در مقابل یکدیگر صف کشیده و مشغول نبردند حسینیان میخواهند راه حق را جایگزین سبیل شیطان کنند و یزیدیان همچنان در پی استعمار مستضعفین میباشند و میخواهند که نداهای مظلومانه را خفه کنند هم اکنون لحظه امتحان است موقعیت حساس است عده ای در پی منافع دنیوی و برخی در پی تحصیل حیات آخروی هستند و هدفشان رضایت الله است این را بدانید که دنیا محل امتحان است سعی کنید که با دقت در این امتحان روزها را پشت سر گذاشته و آخر الامر به موفقیت برسید و اگر طالب خیر و نیکی هستید به این دنیا پشت کنید و به متاع آن چشم ندوزید و متاع دنیا قلیل است سعی کنید که در صراط مستقیم حرکت کنید و آن امروز در خط امام خمینی تجلی میکند لحظه ای از این خط منحرف نشوید که در صورت انحراف به بدبختی و هلاکت ابدی میرسید به معنویات توجه داشته باشید اصرار میورزم که اگر برای یک بار هم شده به جبهه بیائید و ببینید که حق چیست؟ و حق طلب کیست؟ و معنای دنیا و آخرت چیست؟
تقوی و پرهیزکاری را پیشه خود کنید و امور و کارهای خود را بر طبق رضایت الهی قرار دهید و سعی کنید که در انجام کارها به نتیجه اخروی آن نظر داشته باشید و با خدا رابطه داشته باشید، نیمه های شب بهترین لحظه برای مناجات و خواندن خداست اگر میخواهید با خدا صبحت کنید قرآن بخوانید، دعا بخوانید برای کوبیدن مشت محکم به یاغیان و ظالمان در نماز جمعه و جماعت شرکت کنید و مساجد را خالی نگذارید و به خانواده های شهداء نظر بیشتری داشته باشید و به عیادت معلولین و مجروحین در بیمارستانها بروید و بدانید که امر عظیمی برایتان(در نزد خدا) در نظر گرفته خواهد شد سعی کنید صفات رذیله و زشت را در خودتان از بین برده و اخلاق حمیده و نیک را جایگزین آن کنید و اسوه و معیار و ملاک اصلی خود را اولیا الله خصوصا امام عزیز خمینی کبیر قرار دهید و تشکل و وحدت اسلامی خویش را همیشه حفظ کنید و جهاد با نفس را فراموش نکنید که لازمه پیروی بر ظالمان و کافران است و تا در امور نفسانی مهذب نشویم نمیتوانیم برای دیگران اسوه باشیم.
پیامی به خانواده عزیزم
ابتدا به حضور مبارک دو نور چشم خویش(پدر و مادر عزیزم) سلام عرض میکنم از دور دست شما را میبوسم و میدانم که از جانب فرزند کوچک خود متحمل تندیها و ناراحتیها شده اید و از شما خواهانم که مرا حلال کنید و از خداوند بخواهید که مرا ببخشد و امیدوارم که در عالم آخرت و قیامت جبرا نکنم ثانیا از برادر عزیزم حسین آقا حلال طلبی میکنم و اگر چنانچه موجب ناراحتی شما شده ام بخاطر این بوده که خواستار موفقیّت شما بوده ام مرا حلال کنید و سعی کنید که همیشه در خط اصیل اسلام و امام باشید و همیشه در حال خدمت به اسلام باشید و امیدوارم که برایم دعا کنید و بجای من علی و طاهره، عزیزان و نور چشمانم را خوب تربیت کنید تا انشا الله افرادی شایسته باشند و از خانواده عزیزم میخواهم که در صورت امکان برادر عزیزم علی آقا را پس از چند سال تحصیل راهی حوزه علمیه کنید تا انشاء الله از بزرگان و خادمین ارزنده اسلام در آید در صورتی که ایشان به حوزه علمیه رفت تمامی کتابهایم را به ایشان بدهید.
از خواهران عزیزم میخواهم که اولا صبر را پیشه کنند و ثانیا زینب وار عمل کرده و مربیان خوبی برای فرزندان خود باشند و اولاد خود را طوری تربیت کنند که خادم اسلام باشند و از حافظان انقلاب اسلامی قرار گیرند. (انشاء الله).
آرزویم از ابتد این بوده است که گمنام باشم و هر گاه به گلزار شهدا میرفتم بر سر قبر شهیدان گمنام می نشستم و بر حالشان غبطه میخوردم و امیدوارم پایانم چنین باشد ولی در صورتیکه جنازه ام بدست خانواده عزیزم رسید خواهشم این است که کمال سادگی را مراعات کرده و از تشریفات بیجا پرهیز کنید و بودجه آن صرف امور خیریه و کمک به فقراء و مستمندان و جبهه جنگ و … شود و در مجلس ترحیم و شب هفت و … روضه حضرت سید الشهدا و اصحاب و زینب کبری(س) و رقیه (س) را بخوانید و برای مظلومیت امام حسین (ع) گریه کنید و سعی کنید که زندگیتان در مسیر حرکت حضرتش باشد
والسلام علیکم و علی عبادالله الصالحین
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
خدایا خدایا رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما منتظری نستوه برای نسل اسلام محافظت بفرما.
و سرانجام
ساعت ۱۰ جمعه شب ۱۹/۱۲/۶۲ آنگاه که شب بر گستره مجنون خیمه زده بود فتاح به مقتل رفت و به مسلخ رسید.
سه شنبه شب ۲۳/۱۲/۶۲ هنگامی که در جمع خانواده او سخن از اقدام برای ازدواجش بود خبر شهادت آن عزیز با گرانترین اندوهها از راه رسید خبر جدائی همیشگی، خبر وداع غمین.
صبح چهارشنبه ۲۴/۱۲/۶۲ روز تشیع آن پیکر پاک بود، هنگامی که خورشید پیروز در وسعت سرخ آسمان می گردید غمگسارانه با آن پیکر پاک وداع کردیم.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0